بداهه

بداهه ..

در آن وقتی که ترک گفتم نمازم را خدایم را
همان روزی که فهمیدم چه آمد بر سرِ دنیا
در آن محفل که تنها یاورم تنهایی و غم شد
از آن وقتی که شیطان همدمِ روزهای سختم شد
در آن روزی که دیگر هیچ چیزی هم نکرد شادم
به یاد وعده هایی که خدا میداد به آدم
به یاد روزگاری که خدا میپرسید احوالم
به ناگه چشمِ من تر شد مجدد یادش افتادم
دلم لرزید و شیطان را لعین کردم
دلم دانست با خود، با خدایم من چه ها کردم
زدم بر سر که یا رب بخششی فرما که شاید روزگار بر وفق ما گردد
ندا آمد که میدانم عاشق به محل عشق برمیگردد
دیدگاه ها (۳)

با من از روشنی حرف می زنیو از انسان که خویشاوند همه خداهاستب...

همه می‌گویند:چه مهربان است این مَرد!و کسی نمی‌داندلبخند تو ا...

شعر پسانوگرا در ایران ..پست مدرن شعر پسانوگرا در ایران تحت ت...

امشب ..به اذن خدا ما پیروز میدانیم .

مــرگ و مرهــم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط