من به بیرحمی اتفاق معتقدم اینکه وقتی میفته میخواد ز

من به بی‌رحمی «اتفاق» معتقدم. اینکه وقتی میفته، می‌خواد زندگیت رو زیر و رو کنه. وگرنه من که یک عمر، خودم بودم و خودم.
تو یادت نمیاد، من غروبا می‌نشستم پشت همین پنجره، دستم رو می‌ذاشتم زیر چونم و آدمایی رو نگاه می‌کردم که بود و نبودشون برام فرقی نمی‌کرد.
تو خبر نداری، من همینجا با هر لبی که به لیوان چایی می‌زدم، به حماقت هر دونفری که شونه به شونه‌ی هم راه می‌رفتن می‌خندیدم.
اون وقتا چه می‌‌دونستم روز بارونی چیه؟
غروب جمعه چه دردیه؟
انتظار چی می‌گه؟
من فقط یه بار چشمام رو بستم.
فقط یه بار بستم و وقتی باز کردم، دیدم «تو» وسط زندگیمی. دقیقا وسط زندگیم.
.
من اصلا قبل از تو...
تو نمی‌دونی، وقتی نیومده بودی من حتی معنی «قبل» و «بعد» رو نمی‌دونستم.
من حتی نمی‌دونستم از پشت پنجره، با آدمی که زیر بارون داره تنها قدم می‌زنه باید همدردی کنم.
من انقدر پرت بودم که نمی‌دونستم به اون دونفری که دارن با هم راه می‌رن باید حسادت کنم.
من فکرشم نمی‌کردم که یک روز، خودم رو پیش یکی دیگه جا بذارم.
شاید تو بی‌تقصیر بودی، اما کاش می‌فهمیدی؛
یا از اول نباید میومدی، یا وقتی اومدی، حق رفتن نداشتی.


#دلتنگی‌های_احمقانه
دیدگاه ها (۲۱)

سال ها بعد قهرمان فیلم کسی نیستکه شهر را از دست هیولای غول پ...

گویند زیارت تو حج فقراست😔 بر گنبد و بارگاهت از دور سلام ✋ ...

در حقیقت آدم ها هیچکس را ندارنداین را آدم روزهای جمعهازجاهای...

دوباره شب شد ....قبل از بستنِ پلک هایمان در اتاقهایی گرم و آ...

کپشن مهمه ✨عزیزای دلم اون پست قبلی که در مورد گم شدن حامی بو...

مهم؟ روزی که گفتی میریمن ساده‌تر از همیشه، از مرگی گفتم بعد ...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط