اسلاید ها : لباس جیسو / لباس آلیا
اسلاید ها : لباس جیسو / لباس آلیا
عشق حقیقی قسمت ¹⁶
JISOO:
با صدای ویبره گوشی از خواب بیدار شدم قبل اینکه سوها بیدار شه گوشی رو برداشتم چشمام هنوز تار میدید بدون اینکه نگاه کنم برداشتم
" سلام بفرمایید؟ "
MR.KIM:
" سلام دخترم صبحت بخیر ! ببخشید بیدارت کردم ولی امروز نیا سرکار امروز ب این لوکیشنی ک میفرستم بیا قراره بابابزرگ رو ببینی ... آلیا هم بیار همه میان دخترم ..."
JISOO:
" انتظارتون اینه ک بیام با آلیا ؟ "
MR.KIM:
" صد در صد "
JISOO:
" باشه با آلیا حرف میزنم میایم "
MR.KIM:
"باشه دخترم تمام سعیت رو بکن ولی حتما بیا "
>قطع کردن گوشی <
ی نگاه ب گوشی کردم و بعد گذاشتمش کنار تخت آروم بلند شدم ک سوها نفهمه ولی همین ک بلند شدم بلند شد
" صب بخیر [ مالوندن چشم و خمیازه ]"
JISOO:
" صب بخیر فسقلی "
گوشی رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون سوها هم پشت سرم اومد آلیا داشت صبحانه درست میکرد
" صب بخیر اونی [ ب کابینت بغل آلیا تکیه میده ] "
ALYI:
" صب تو همبخیر بشین صبحانه..."
حرفش با دیدن سوها نصفه موند
" این فسقلی کیه معرفی نمیکنی ؟ "
JISOO:
" داستان داره اونی ... اسمش سوها هست و قراره واسه همیشه مهمون ما باشه با من میاد سر کار و بر میگرده "
ALYI:
" سلام خانوم خوشگله ... چقدر تو نازی ...!"
SOHA:
" خیلی ممنونم ... سوها هستم میتونم بپرسم چی صداتون کنم ؟"
ALYI:
"چ خانوم کوچولوی با ادبی من آلیا هستم میتونی منو آلیا صدا کنی یا آلی جیسو اکثر اوقات اینطوری صدام میکنه و شما رو جی صدا کنم سوها خوبه ؟"
SOHA :
" ارع آلیا سوها صدام کن "
وقتش بود ب آلیا بگم امروز باید کجا بریم بعد از صبحانه رفتم و صداش کردم
"آلی بیا کارت دارم سوها تو اینجا بمون "
سوها قبول کرد و منو آلیا رفتیم تو اتاق قضیه رو بهش گفتم و قبول کرد ...
با هم آماده شدیم ب سوها توصیه های لازم رو کردیم ک چجوری خونه بمونه هر دومون سوار ماشین هامون شدیم و رفتیم ب سمت لوکیشن رسیدیم و زنگ زدم ب عموم
" درو وا کن "
بدون اینکه منتظر جواب باشم قطع کردم در وا شد اول من و بعد هم آلیا وارد شدن همه اونجا بودن از خانواده پدری ک پدرم هم جزوش میشد تا خانواده مادریم همه منتظر بودن همینطور منتظر آلیا پیاده شدم بدون توجه ب جمعیت با آرامش در ماشین رو قفل کردم آلیا بدون اینکه در ماشینش رو قفل کنه رفت بعل مامان باباش چقدر خوشحال بودن من خودم رو بی احساس نشون دادم و ب سمت جلو قدم برداشتم اول با بابابزرگ و مامان بزرگ سلام کردم بعد هم با عمه و عموم بعدواز اون هم با پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریم و بعدش هم با دایی و خالم رسیدم ب مامان بابام مامانم از اینکه منو میدید خیلی خوشحال بود سریع اومد بغلم کرد و دستام رو بالا گرفتم
" دخترم ... دختر نازم ... خیلی خوشحالم ک میبینمت [با گریه ]"
آروم مامان رو بغل کردم
" منم همین طور "
عشق حقیقی قسمت ¹⁶
JISOO:
با صدای ویبره گوشی از خواب بیدار شدم قبل اینکه سوها بیدار شه گوشی رو برداشتم چشمام هنوز تار میدید بدون اینکه نگاه کنم برداشتم
" سلام بفرمایید؟ "
MR.KIM:
" سلام دخترم صبحت بخیر ! ببخشید بیدارت کردم ولی امروز نیا سرکار امروز ب این لوکیشنی ک میفرستم بیا قراره بابابزرگ رو ببینی ... آلیا هم بیار همه میان دخترم ..."
JISOO:
" انتظارتون اینه ک بیام با آلیا ؟ "
MR.KIM:
" صد در صد "
JISOO:
" باشه با آلیا حرف میزنم میایم "
MR.KIM:
"باشه دخترم تمام سعیت رو بکن ولی حتما بیا "
>قطع کردن گوشی <
ی نگاه ب گوشی کردم و بعد گذاشتمش کنار تخت آروم بلند شدم ک سوها نفهمه ولی همین ک بلند شدم بلند شد
" صب بخیر [ مالوندن چشم و خمیازه ]"
JISOO:
" صب بخیر فسقلی "
گوشی رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون سوها هم پشت سرم اومد آلیا داشت صبحانه درست میکرد
" صب بخیر اونی [ ب کابینت بغل آلیا تکیه میده ] "
ALYI:
" صب تو همبخیر بشین صبحانه..."
حرفش با دیدن سوها نصفه موند
" این فسقلی کیه معرفی نمیکنی ؟ "
JISOO:
" داستان داره اونی ... اسمش سوها هست و قراره واسه همیشه مهمون ما باشه با من میاد سر کار و بر میگرده "
ALYI:
" سلام خانوم خوشگله ... چقدر تو نازی ...!"
SOHA:
" خیلی ممنونم ... سوها هستم میتونم بپرسم چی صداتون کنم ؟"
ALYI:
"چ خانوم کوچولوی با ادبی من آلیا هستم میتونی منو آلیا صدا کنی یا آلی جیسو اکثر اوقات اینطوری صدام میکنه و شما رو جی صدا کنم سوها خوبه ؟"
SOHA :
" ارع آلیا سوها صدام کن "
وقتش بود ب آلیا بگم امروز باید کجا بریم بعد از صبحانه رفتم و صداش کردم
"آلی بیا کارت دارم سوها تو اینجا بمون "
سوها قبول کرد و منو آلیا رفتیم تو اتاق قضیه رو بهش گفتم و قبول کرد ...
با هم آماده شدیم ب سوها توصیه های لازم رو کردیم ک چجوری خونه بمونه هر دومون سوار ماشین هامون شدیم و رفتیم ب سمت لوکیشن رسیدیم و زنگ زدم ب عموم
" درو وا کن "
بدون اینکه منتظر جواب باشم قطع کردم در وا شد اول من و بعد هم آلیا وارد شدن همه اونجا بودن از خانواده پدری ک پدرم هم جزوش میشد تا خانواده مادریم همه منتظر بودن همینطور منتظر آلیا پیاده شدم بدون توجه ب جمعیت با آرامش در ماشین رو قفل کردم آلیا بدون اینکه در ماشینش رو قفل کنه رفت بعل مامان باباش چقدر خوشحال بودن من خودم رو بی احساس نشون دادم و ب سمت جلو قدم برداشتم اول با بابابزرگ و مامان بزرگ سلام کردم بعد هم با عمه و عموم بعدواز اون هم با پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریم و بعدش هم با دایی و خالم رسیدم ب مامان بابام مامانم از اینکه منو میدید خیلی خوشحال بود سریع اومد بغلم کرد و دستام رو بالا گرفتم
" دخترم ... دختر نازم ... خیلی خوشحالم ک میبینمت [با گریه ]"
آروم مامان رو بغل کردم
" منم همین طور "
۲.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.