پارت شصت
پارت شصت
رمان دیدت دوباره ی تو
اعهه.... حوصلم پوکیدهههه..... حالا چه غلطی بکنم.....
اهااا.... یافتم..... من اومدم ... یوهاهاها...
رفتم طرف نشیمنگاه عروس و دوماد....رفتم پیش امیر از اونجایی که داشت با مهمونه ها صحبت می کرد متوجه ی من نشد.....
یه لبخند شیطانی زدم و رفتم سراغ کیک ها.... یه تیکه کیک برداشتم و گرفتم تو دستم.... و آروم آروم از پشت بهش نزدیک شدم و کیک رو چسبوند به صورتش .......
وایییییی خــــــداا چقد قیافش خنده دار شده بود... واییی مردم از خنده😂 😂 😂 😂
و امیر در حالی که سعی میکرد کیک ها رو از رو صورتش پاک کنه ... داد زد......
امیر _ ســـــتارهــــــه ..... می کشــــمتت......😈 😈
و دوید دنبالم......
وایی خـــداا... منم دوپا داشتم سیصد و شصت و پنج پای دیگه هم قرض کردم و د برو که رفتیم....
خدا رو شکر کفشم اسپرت بود و پاشنه بلند نبود.....
همونجور که داشتم میدویدم پام سر خورد و با کله رفتم وسط جمعیت.... و همه هم با دیدن قیافه و افتادن من زدن زیر خنده....
سریع پاشدم و یه لگد زدم به پتی امیر و رفتم دوباره نشستم رو صندلی.... واییی خدا پام داغون شد... وایی ننه کجایی که ببینی بچت مرد .... و همینجور که داشتم اخ و ناله می کردم یکی زد رو شونم برگشتم که سینا رو دیدم.... بدبخت هرجوری بود داشت سعی می کرد خودش رو کنترل کنه که نخنده...
ستاره _ درد... کوفت.... تیشالا خودم بیام سر قبرت خرما خیرات کنم.... ایشالا بمیری .... ایشالا سرطان کلیه بگیری ایشالا پریا بیوه شه ....واییی خــدااا... دارم میمیرم.... ایشالا خودم سنگ قبرت رو بشورم... ایشالا...
خواستم ادامه ی حرفم رو بزنم که سینا گفت ...
سینا_ اههعع... ستارهـ.... دو دقه اون فکت رو ببند و خفه شو.....
ستاره _ هووو .... بنال ببینم هم چته...
سینا ـ هیچیم نیس ... فقط تو پریا رو ندیدی....؟؟؟....
خــــدااا من از دست این بشر باید به کجا پناه ببرم اخه... بیست ساعته دارم براش فک میزنم حالا در میاره پریا کجاس...
رمان دیدت دوباره ی تو
اعهه.... حوصلم پوکیدهههه..... حالا چه غلطی بکنم.....
اهااا.... یافتم..... من اومدم ... یوهاهاها...
رفتم طرف نشیمنگاه عروس و دوماد....رفتم پیش امیر از اونجایی که داشت با مهمونه ها صحبت می کرد متوجه ی من نشد.....
یه لبخند شیطانی زدم و رفتم سراغ کیک ها.... یه تیکه کیک برداشتم و گرفتم تو دستم.... و آروم آروم از پشت بهش نزدیک شدم و کیک رو چسبوند به صورتش .......
وایییییی خــــــداا چقد قیافش خنده دار شده بود... واییی مردم از خنده😂 😂 😂 😂
و امیر در حالی که سعی میکرد کیک ها رو از رو صورتش پاک کنه ... داد زد......
امیر _ ســـــتارهــــــه ..... می کشــــمتت......😈 😈
و دوید دنبالم......
وایی خـــداا... منم دوپا داشتم سیصد و شصت و پنج پای دیگه هم قرض کردم و د برو که رفتیم....
خدا رو شکر کفشم اسپرت بود و پاشنه بلند نبود.....
همونجور که داشتم میدویدم پام سر خورد و با کله رفتم وسط جمعیت.... و همه هم با دیدن قیافه و افتادن من زدن زیر خنده....
سریع پاشدم و یه لگد زدم به پتی امیر و رفتم دوباره نشستم رو صندلی.... واییی خدا پام داغون شد... وایی ننه کجایی که ببینی بچت مرد .... و همینجور که داشتم اخ و ناله می کردم یکی زد رو شونم برگشتم که سینا رو دیدم.... بدبخت هرجوری بود داشت سعی می کرد خودش رو کنترل کنه که نخنده...
ستاره _ درد... کوفت.... تیشالا خودم بیام سر قبرت خرما خیرات کنم.... ایشالا بمیری .... ایشالا سرطان کلیه بگیری ایشالا پریا بیوه شه ....واییی خــدااا... دارم میمیرم.... ایشالا خودم سنگ قبرت رو بشورم... ایشالا...
خواستم ادامه ی حرفم رو بزنم که سینا گفت ...
سینا_ اههعع... ستارهـ.... دو دقه اون فکت رو ببند و خفه شو.....
ستاره _ هووو .... بنال ببینم هم چته...
سینا ـ هیچیم نیس ... فقط تو پریا رو ندیدی....؟؟؟....
خــــدااا من از دست این بشر باید به کجا پناه ببرم اخه... بیست ساعته دارم براش فک میزنم حالا در میاره پریا کجاس...
۶.۰k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.