پارت شصت و یکم
پارت شصت و یکم
رمان دیدن دوباره ی تو
هــــی انگار نه انگار من خواهرشم...
ستاره _ نمیدونم حتما پیش عسله....
سینا تشکری کرد و رفت .. خداا الان من باید چیکار کنم.....
فضای سالن خیلی خفه بود برا همین رفتم تو حیاط قدم بزنم .. حیاط تالار خیلی بزرگ بود ... و همچنین قشنگ....
دستام و باز کردم و نفس کشیدم و دور خودم چرخیدم که ...
تقققق....
آییی .... ننه سرممم واایی پاممم چرا من امروز انقدر میوفتم ... خواستم پاشم که درد پام نزاشت و جیغم بلند شد....
اشکم در اومده بود و داشتم داد میزدم که...
واییی خـــدااا... این همه ادم چرا این باید بیاد با دیدنش اخمی کردم و سرم رو دور دادم....
وقتی نزدیکم شد با حالت نگران نگام کرد و در حالی که نگرانی در صداش موج میزد گفت.....
شروین _ ســتاره چت شده ... چرا داری گریه می کنی اخه....جاییت درد می کنه....
اوففف... اخه انتر بیشعور حتما یه جاییم درد می کنه که دارم گریه می کنم و جیغ میزنم دیگه ... خنگ بیشعورررر .. که هر چی بهت بگم کمه....
خواستم محلش ندم و منتظر بمونم که یکی دیگه بیاد... ولی هیشکس نیومد که نیومد......
در حالی که منتظر یکی دیگه بودم پام تیر کشید و دوباره جیغم بلند شد.....
شروین در حالی که سعی می کرد ارومم کنه گفت....
شروین _ الاهی من قربون اون اشکات برم عزیزم .... بزار ببرمت دکتر الکی لج نکن دیگه.....
با هر کلمه ای که می گفت ذره ذزه تو دلم قند میسابیدن....
داشتم نگاش می کردم که دوباره گفت ....
شروین _ الاهی من قربون اون نگاه کردنت .. برم عزیزم حالا میزاری ببرمت دکتر ؟..
سرم رو به علامت اره تکون دادم ....
که فورا یکی از دست هاشو گذاشت زیر پام و یکی دیگش رو برد زیر سرم و بلندم کرد.....
بردم سمت ماشینش و گذاشتم صندلی عقب و خودشم نشست و پشت فرمون و با سرعت بالا که من هر لحظه احساس میکردم الانه که ماشین برعکس شه....
رسیدیم بیمارستان .... دوباره شروین اومد بغلم کرد و منو برد تو بیمارستان ...من رو رو برانکارد خوابوندن و بردن اتاق دکتر.... مثل این که پام در رفته بود و به گفته دکتر باید دو هفته تو گج بمونه ......
یه زنگ زدم به مامان و مامان هم بدو بدو با بابا خودش رو رسوند...... عسل هم اومده بود....
این سینا بیشعوره هم که اصلا به فکر من نیست...
عسل تا منو دید بدو خودش رو انداخت روم که جیغم دوباره بلند شد و عسل فورا خودش رو ازم جدا کرد.....
رمان دیدن دوباره ی تو
هــــی انگار نه انگار من خواهرشم...
ستاره _ نمیدونم حتما پیش عسله....
سینا تشکری کرد و رفت .. خداا الان من باید چیکار کنم.....
فضای سالن خیلی خفه بود برا همین رفتم تو حیاط قدم بزنم .. حیاط تالار خیلی بزرگ بود ... و همچنین قشنگ....
دستام و باز کردم و نفس کشیدم و دور خودم چرخیدم که ...
تقققق....
آییی .... ننه سرممم واایی پاممم چرا من امروز انقدر میوفتم ... خواستم پاشم که درد پام نزاشت و جیغم بلند شد....
اشکم در اومده بود و داشتم داد میزدم که...
واییی خـــدااا... این همه ادم چرا این باید بیاد با دیدنش اخمی کردم و سرم رو دور دادم....
وقتی نزدیکم شد با حالت نگران نگام کرد و در حالی که نگرانی در صداش موج میزد گفت.....
شروین _ ســتاره چت شده ... چرا داری گریه می کنی اخه....جاییت درد می کنه....
اوففف... اخه انتر بیشعور حتما یه جاییم درد می کنه که دارم گریه می کنم و جیغ میزنم دیگه ... خنگ بیشعورررر .. که هر چی بهت بگم کمه....
خواستم محلش ندم و منتظر بمونم که یکی دیگه بیاد... ولی هیشکس نیومد که نیومد......
در حالی که منتظر یکی دیگه بودم پام تیر کشید و دوباره جیغم بلند شد.....
شروین در حالی که سعی می کرد ارومم کنه گفت....
شروین _ الاهی من قربون اون اشکات برم عزیزم .... بزار ببرمت دکتر الکی لج نکن دیگه.....
با هر کلمه ای که می گفت ذره ذزه تو دلم قند میسابیدن....
داشتم نگاش می کردم که دوباره گفت ....
شروین _ الاهی من قربون اون نگاه کردنت .. برم عزیزم حالا میزاری ببرمت دکتر ؟..
سرم رو به علامت اره تکون دادم ....
که فورا یکی از دست هاشو گذاشت زیر پام و یکی دیگش رو برد زیر سرم و بلندم کرد.....
بردم سمت ماشینش و گذاشتم صندلی عقب و خودشم نشست و پشت فرمون و با سرعت بالا که من هر لحظه احساس میکردم الانه که ماشین برعکس شه....
رسیدیم بیمارستان .... دوباره شروین اومد بغلم کرد و منو برد تو بیمارستان ...من رو رو برانکارد خوابوندن و بردن اتاق دکتر.... مثل این که پام در رفته بود و به گفته دکتر باید دو هفته تو گج بمونه ......
یه زنگ زدم به مامان و مامان هم بدو بدو با بابا خودش رو رسوند...... عسل هم اومده بود....
این سینا بیشعوره هم که اصلا به فکر من نیست...
عسل تا منو دید بدو خودش رو انداخت روم که جیغم دوباره بلند شد و عسل فورا خودش رو ازم جدا کرد.....
۷.۱k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.