پارت پنجاه و هشتم
پارت پنجاه و هشتم
رمان دیدن دوباره ی تو
#ستاره
ستاره _ اهههه عسلل... نکن دیگه... شبیه دلقک ها شدم...
عسل در حالی که از عصبانیت قرمز شده بود داد زد...
عسل _ ســـــتارهه..... خفههه شوووو بزار کارم رو بکننممم...
یه نفس عمیق کشیدم...
و دیگه چیزی نگفتم....
امروز روز نامزدیه امیر و رویا بود.. چند وقتی بود که خبری از شروین نداشتم.....
بدرکک اصلا بهتر که خبری ازش ندارم...
پسره ی پروووو...... و بی احساس....
از وقتی که گفته بود هیچ حسی به هیچ دختری نداره از دستش عصبی بودم....
ولی خب اون بد بخت که گناهی نداشت....
وقت از شانس گند من هیچ علاقه ای به دخترا نداشت..پس تین یعنی از منم خوشش نمیاد....
با یاد آوریش بغضم گرفت....... #دوساعت بعد
ستاره _ عسلللللل بجنببب ....
عسل _ واییی ستارههه دیوونم کرد...
ستاره _ اعهه عسل... غر نزن دیگه... بدو که دیر شد...
سوار ماشین بابا شدیم...
وقتی بابا هم اومد رفتیم.. طرف تالار ها....
و یه ده دقیقه بعد رسیدیم...
اووو.....
چه خبره.........
اینا نامزدیشون انقدر شلوغه خدا به داده عروسیشون برسه...
با عسل و مامان رفتیم داخل قسمت خانوم ها ......
واییییی... خـــــدااا....
این که اسمش قسمت خانم هاست.... پس چرا این همه مرد توشن.....
آب دهنم رو قورت دادم....و همراه با عسل و مامان به سمت یه میز و صندلیه پنج نفره رفتیم.... چون بقیه ی جاها پر بود...
واقعا ببخشید بابت تاخیر قول میدم دیگه زود به زود بزارم..
رمان دیدن دوباره ی تو
#ستاره
ستاره _ اهههه عسلل... نکن دیگه... شبیه دلقک ها شدم...
عسل در حالی که از عصبانیت قرمز شده بود داد زد...
عسل _ ســـــتارهه..... خفههه شوووو بزار کارم رو بکننممم...
یه نفس عمیق کشیدم...
و دیگه چیزی نگفتم....
امروز روز نامزدیه امیر و رویا بود.. چند وقتی بود که خبری از شروین نداشتم.....
بدرکک اصلا بهتر که خبری ازش ندارم...
پسره ی پروووو...... و بی احساس....
از وقتی که گفته بود هیچ حسی به هیچ دختری نداره از دستش عصبی بودم....
ولی خب اون بد بخت که گناهی نداشت....
وقت از شانس گند من هیچ علاقه ای به دخترا نداشت..پس تین یعنی از منم خوشش نمیاد....
با یاد آوریش بغضم گرفت....... #دوساعت بعد
ستاره _ عسلللللل بجنببب ....
عسل _ واییی ستارههه دیوونم کرد...
ستاره _ اعهه عسل... غر نزن دیگه... بدو که دیر شد...
سوار ماشین بابا شدیم...
وقتی بابا هم اومد رفتیم.. طرف تالار ها....
و یه ده دقیقه بعد رسیدیم...
اووو.....
چه خبره.........
اینا نامزدیشون انقدر شلوغه خدا به داده عروسیشون برسه...
با عسل و مامان رفتیم داخل قسمت خانوم ها ......
واییییی... خـــــدااا....
این که اسمش قسمت خانم هاست.... پس چرا این همه مرد توشن.....
آب دهنم رو قورت دادم....و همراه با عسل و مامان به سمت یه میز و صندلیه پنج نفره رفتیم.... چون بقیه ی جاها پر بود...
واقعا ببخشید بابت تاخیر قول میدم دیگه زود به زود بزارم..
۸.۶k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.