سایهعشق

سایه‌عشق!
Part Two(2)
.
.
سعی کردم ارتباط چشمیمو حفظ کنم و با چشمام آهنگو منتقل کنم...
_ on rainy days like...(مثل در روزهای بارونی)
همزمان با جمله آخر همه بلند شدن و تشویقم کردن. حتی اکسم جانگ هوسوک...
به نظرم واسه این انقد خونسرد بود چون می‌دونست با تمام تمرین‌هایی که باهام کرده عمرا گند بزنم!...
سرجام وایساده و منتظر پاسخ داورا بودم... باهم غرق بحث بودن و در نهایت کیم نامجون به نمایندگی از همه بلند شد و اومد رو استیج. از قیافه خونسردش ترسیدم اما اون جدیت به یه لبخند تبدیل شد. رو به تماشاچی‌ها کرد و با اطمینان تمام شروع کرد...
نامجون: خانم‌ها و آقایان اولین کارآموز 5 ستاره‌ای رو معرفی می‌کنم سون ا.ت!
لبخند رضایتمندی زدم... من آدمی نیستم که انرژیمو صرف احساسات کنم! واسه همین هوسوک باهام بهم زد... من با توجه به شرایط تصمیم می‌گیرم و برای روابط عاشقانه مناسب نیستم!
خلاصه که عشقو درک نمی‌کنم(دروغ میگه مث سگ!) ولی خواهرم ماندانا(تو پیج ماندانا داریم؟) تو آخرین تماسی که باهام گرفت گفت"بالاخره عشقتو پیدا میکنی عجله نکن" و منم به حرفش گوش می‌دم...
بعد از اجرام رفتم پشت صحنه. داورها باید استراحت می‌کردن چون من سومین شرکت‌کننده بودم... رو یکی از صندلی‌هایی که بقیه کارآموزا نشسته بودن نشستم و به روبه‌روم خیره شدم که دیدم هوسوک به سمت اتاق شرکت‌کننده‌ها میاد... دوستم... یعنی تنها دوستم یونا به شونم زد...
یونا: هی اون اکست نی؟
_ چرا خودشه(خونسرد)
یونا: فک کنم پشیمونه اومده التماست کنه! (زر می‌زنه شما باور نکنید!)
_ هوسوک همچین آدمی نی...
یونا: اممم اوک...
هوسوک: (وارد می‌شه) خب! همه گوش کنید(دست می‌زنه که بهش توجه کنن) همتون توجه کنید ما از شما میخوایم مثل خانم سون باشید... واقعا شرم آوره بیگ هیت تا الان فقط یه 5 ستاره‌ای داشته!ما ازتون بیشتر انتظار داریم!
همه: بله!
هوسوک: خوبه... خانم سون بیاین بیرون لطفا...
داشتم بلند می‌شدم برم که یونا دستمو گرفت...
_ چته؟
یونا: مراقب خودت باش...
_ مگه می‌خوام برم جنگ؟(خنده)
یونا: نه ولی حس کردم باید اینو بگم
_ از دست تو بچه!
یونا: یاااا اونیییی!
_ (تک خنده) تا برنگشته برم...
یونا: اوک...
از اتاق خارج شدم و به سمت هوسوک رفتم...
_ با من کاری داشتین؟
هوسوک:(میخوابونه تو گوش ا.ت)
_ (بدون هیچ توجهی به اون سیلی حرفشو تکرار می‌کنه) با من کاری داشتین؟
هوسوک: تو منو بازی دادی من دوست داشتم!
_ منم گفتم هیچ حسی بهت ندارم اما تو توجهی سر ندادی!(خونسرد)
هوسوک: (اشک تو چشمشه اشک عصبی) متاسفم برات!
_ آها...
.
.
خب دختر خوبی بودم پارت 2 هم گذاشتم... شاید الان پارت3 هم بزارم...
دیدگاه ها (۳)

سایه‌عشق! (ببینید چه بچه خوبیم🙂)Part Three(3)..هوسوک: (عصبی‌...

سایه‌عشق!Part Four(4)..با یونا رفتم خونه... به محض رسیدن رو ...

سایه‌عشق!Part One(1)..سلام من سون ا.تم و...منشی: خانم سوم! ن...

تولد ملکم بود و من یادم رفت:)...تولدش مبارک!

عشق غیرممکنp1

بیب من برمیگردمپارت : 70قرص رو خوردم بلند شدم پ خواستم برم ا...

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط