ازدواج اجباری
پارت ۳۵
ویو ا.ت
باهم رفتیم پایین و نشستیم که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:هییی یادش بخیر من وقتی زن گرفته بودم دوروزه نشده بود گفت من میخوام برم ماه عسل میخوام برم ماه عسل گوشامو خورده بود ولی دلم برای اون داد و هوار کردناش تنگ شده حیف حیلی کار ریخته سرم میرفتم میاوردمش
ا.ت:مگه کجاس بابابزرگ
بابابزرگ:ایتالیا
ا.ت:چرا
بابابزرگ:یه بیماریه سختی رو پشت سر گذاشته بود باید دور از همه چیز در ارامش دور از دعوا مشکلات خانوادگی بود برای همین یه پرستار براش گرفتم اونجا مراقبش باشه الان خوب شده یه هفته دیگه میاد
ا.ت:اما منم یکی از خاله هام این مشکل رو داشت
بابابزرگ :خوب شد؟
ا.ت:نه متاسفانه فوت شد
بابابزرگ:اشکالی نداره همه ی ادما یه روزی به خواب ابدی فرو میرن اوه ولش کن جونگ کوک؟
جونگ کوک:بله؟
بابابزرگ:نمیخوای دخترم رو ببری ماه عسل ؟
جونگ کوک:چرا همین عصری میریم من میخواستم بگم همه چیز رو جمع کردیم و میخوایم بریم
بابابزرگ:خوش بگذره
ا.ت:ممنون
با جونگ کوک رفتیم بالا و راه افتادیم سمت اسپانیا(من عاشق اسپانیا ام غذاهاش اهنگ هاش رقص های محلی دور همی هاشون عالین__😍__)وقتی رسیدیم پیاده شدیم و من رفتم خوابيدم(خب حوصله ندارم)
چهار روز بعد
جونگ کوک:ا.ت!ا.ت
ا.ت:بله(خوابه بچم)
جونگ کوک:باید بریم فردا مامان بزرگ میاد
ا.ت:مگه... اوه ولش خوش گذشت
جونگ کوک:اصلا خوش نگذشت
ا.ت:ولش بریم
جونگ کوک:چمدون
ا.ت:من از قبل خبردار بودم جیمین بهم گفته بود
جونگ کوک:اها
و رفتیم توی راه طولانی بلاخره اسیا از اروپا خارج شدیم و رفتیم سمت کره وقتی رسیدیم سوجین اومد بغلم کرد و گفت
سوجین:نبودی چقدر دل تنگت بودم دختر
ا.ت:باشه ول کن
ویو ا.ت
باهم رفتیم پایین و نشستیم که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:هییی یادش بخیر من وقتی زن گرفته بودم دوروزه نشده بود گفت من میخوام برم ماه عسل میخوام برم ماه عسل گوشامو خورده بود ولی دلم برای اون داد و هوار کردناش تنگ شده حیف حیلی کار ریخته سرم میرفتم میاوردمش
ا.ت:مگه کجاس بابابزرگ
بابابزرگ:ایتالیا
ا.ت:چرا
بابابزرگ:یه بیماریه سختی رو پشت سر گذاشته بود باید دور از همه چیز در ارامش دور از دعوا مشکلات خانوادگی بود برای همین یه پرستار براش گرفتم اونجا مراقبش باشه الان خوب شده یه هفته دیگه میاد
ا.ت:اما منم یکی از خاله هام این مشکل رو داشت
بابابزرگ :خوب شد؟
ا.ت:نه متاسفانه فوت شد
بابابزرگ:اشکالی نداره همه ی ادما یه روزی به خواب ابدی فرو میرن اوه ولش کن جونگ کوک؟
جونگ کوک:بله؟
بابابزرگ:نمیخوای دخترم رو ببری ماه عسل ؟
جونگ کوک:چرا همین عصری میریم من میخواستم بگم همه چیز رو جمع کردیم و میخوایم بریم
بابابزرگ:خوش بگذره
ا.ت:ممنون
با جونگ کوک رفتیم بالا و راه افتادیم سمت اسپانیا(من عاشق اسپانیا ام غذاهاش اهنگ هاش رقص های محلی دور همی هاشون عالین__😍__)وقتی رسیدیم پیاده شدیم و من رفتم خوابيدم(خب حوصله ندارم)
چهار روز بعد
جونگ کوک:ا.ت!ا.ت
ا.ت:بله(خوابه بچم)
جونگ کوک:باید بریم فردا مامان بزرگ میاد
ا.ت:مگه... اوه ولش خوش گذشت
جونگ کوک:اصلا خوش نگذشت
ا.ت:ولش بریم
جونگ کوک:چمدون
ا.ت:من از قبل خبردار بودم جیمین بهم گفته بود
جونگ کوک:اها
و رفتیم توی راه طولانی بلاخره اسیا از اروپا خارج شدیم و رفتیم سمت کره وقتی رسیدیم سوجین اومد بغلم کرد و گفت
سوجین:نبودی چقدر دل تنگت بودم دختر
ا.ت:باشه ول کن
- ۳.۲k
- ۰۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط