گلاویزِ یک جمعه ام
گلاویزِ یک جمعه ام
عنکبوتی
تار تنیده در دهلیز های تاریکِ ذهن
پیچیده در درد واره ی خاطراتِ کهنه
نه میجنگد
نه میگریزد
نه میمیرد
در آن تاریکخانه ی مشوش
بی هیچ شتابی
کمین کرده
تا دوباره تنها شوم
تا دوباره دچارم کند
تا گلوی نداشتههایم را بفشارد
خفهام می کند
بی آنکه بجنگد
میگریزد
و میداند
غروبِ هر جمعه
این منم که میمیرم
"دلم گریه میخواد ,
منو برده از یاد..."
عنکبوتی
تار تنیده در دهلیز های تاریکِ ذهن
پیچیده در درد واره ی خاطراتِ کهنه
نه میجنگد
نه میگریزد
نه میمیرد
در آن تاریکخانه ی مشوش
بی هیچ شتابی
کمین کرده
تا دوباره تنها شوم
تا دوباره دچارم کند
تا گلوی نداشتههایم را بفشارد
خفهام می کند
بی آنکه بجنگد
میگریزد
و میداند
غروبِ هر جمعه
این منم که میمیرم
"دلم گریه میخواد ,
منو برده از یاد..."
۱۸۴
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.