🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت85 #جلد_دوم
ازش فاصله گرفتم حال اینو نداشتم دیگه اما یه چیزی توی وجودم بدجوری داشت منو وادار می کرد که راجبه عشقی که داشتن بپرسم راجبه اینکه چطور آشنا شدن چرا جدا شد چرا خیانت کرد و چرا الان با اینکه اهورا نمیخوادش اینطور بهش چسبیده ول نمیکنه
بالاخره کنجکاوی وفضولیم گل کرد و کار دستم داد دوباره پیشش برگشتم کنارش روی مبل نشستم شبکه های تلویزیون بالا و پایین می کرد و سرشو به سمتم چرخوند و گفت
_چی شده اومدی نشستی کنار من؟
حوصله مقدمهچینی نداشتم پس یک راست رفتم سر اصل مطلب بهش گفتم میخوام در مورد عشقی که با اهورا داشتین بپرسم سعی کن هر چیزی که واقعیته بهم بگی و چیزی کم یا اضافه نکنی چون شکی نکن بعدا از اهورا هم می پرسم.
انگار که راجبه مسئله مهم یا خیلی لذتبخشی حرف زده باشم تلویزیون خاموش کرد با لذت زیاد گفت
_ اینکه بخوام خاطرات گذشته منو با اهورا برات تعریف کنم و مرور خاطره برای خودم میشه و من اون دوران از زندگیمو بیشتر از هر وقت دیگه ای دوست دارم.
منتظر نگاهش کردم که اون انگار به گذشته و اون روزا رفت آروم آهسته با صدایی که پر از خوشی بود شروع کرد به تعریف کردن
_ اون روزا من یه دختر هفده ساله بودم هیچ چیزی از زندگی سرم نمی شد و اهورا یه پسر ۲۱ ساله زیاد با هم تفاوت سنی نداشتیم اهورا تازه دانشگاه قبول شده بود من هنوز برای کنکور درس میخونرم
تهران زندگی میکرد و خونه ای که توش بود هم مسیر مدرسه ام بود زیاد همدیگر را میدیدیم و از همون اول اهورا وقتی منو میدید کمی نگاهم می کردم بهم لبخند میزد این لبخند زدناش دیگه برای من عادت شده بود که منتظرش باشم تا ببینمش بلاخره اهورا دلو به دریا زد و سراغ من اومد و بهم پیشنهاد داد بهم گفت از من خوشش میاد و میخواد که باهام یه رابطه خوب و شروع کنه منم ازش خوشم میومد خوش قیافه بود خوشتیپ بود و مهمتر از همه پولدار بود چیزی که من خیلی دنبالش بودم خانواده خودم مشکل مالی نداشتن اما جوری بار اومده بودم که باید با کسی باشم که اونم از نظر مالی هم سطح ما باشه و اهورا همه اینارو داشت.
🌹
#استوری_عاشقانه #خلاقیت #امام_حسنی_ام #FANDOGHI #فردوس_برین #عکس_نوشته_عاشقانه #عاشقانه_های_دنی_زلزله😍🙈 #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب
#خان_زاده #پارت85 #جلد_دوم
ازش فاصله گرفتم حال اینو نداشتم دیگه اما یه چیزی توی وجودم بدجوری داشت منو وادار می کرد که راجبه عشقی که داشتن بپرسم راجبه اینکه چطور آشنا شدن چرا جدا شد چرا خیانت کرد و چرا الان با اینکه اهورا نمیخوادش اینطور بهش چسبیده ول نمیکنه
بالاخره کنجکاوی وفضولیم گل کرد و کار دستم داد دوباره پیشش برگشتم کنارش روی مبل نشستم شبکه های تلویزیون بالا و پایین می کرد و سرشو به سمتم چرخوند و گفت
_چی شده اومدی نشستی کنار من؟
حوصله مقدمهچینی نداشتم پس یک راست رفتم سر اصل مطلب بهش گفتم میخوام در مورد عشقی که با اهورا داشتین بپرسم سعی کن هر چیزی که واقعیته بهم بگی و چیزی کم یا اضافه نکنی چون شکی نکن بعدا از اهورا هم می پرسم.
انگار که راجبه مسئله مهم یا خیلی لذتبخشی حرف زده باشم تلویزیون خاموش کرد با لذت زیاد گفت
_ اینکه بخوام خاطرات گذشته منو با اهورا برات تعریف کنم و مرور خاطره برای خودم میشه و من اون دوران از زندگیمو بیشتر از هر وقت دیگه ای دوست دارم.
منتظر نگاهش کردم که اون انگار به گذشته و اون روزا رفت آروم آهسته با صدایی که پر از خوشی بود شروع کرد به تعریف کردن
_ اون روزا من یه دختر هفده ساله بودم هیچ چیزی از زندگی سرم نمی شد و اهورا یه پسر ۲۱ ساله زیاد با هم تفاوت سنی نداشتیم اهورا تازه دانشگاه قبول شده بود من هنوز برای کنکور درس میخونرم
تهران زندگی میکرد و خونه ای که توش بود هم مسیر مدرسه ام بود زیاد همدیگر را میدیدیم و از همون اول اهورا وقتی منو میدید کمی نگاهم می کردم بهم لبخند میزد این لبخند زدناش دیگه برای من عادت شده بود که منتظرش باشم تا ببینمش بلاخره اهورا دلو به دریا زد و سراغ من اومد و بهم پیشنهاد داد بهم گفت از من خوشش میاد و میخواد که باهام یه رابطه خوب و شروع کنه منم ازش خوشم میومد خوش قیافه بود خوشتیپ بود و مهمتر از همه پولدار بود چیزی که من خیلی دنبالش بودم خانواده خودم مشکل مالی نداشتن اما جوری بار اومده بودم که باید با کسی باشم که اونم از نظر مالی هم سطح ما باشه و اهورا همه اینارو داشت.
🌹
#استوری_عاشقانه #خلاقیت #امام_حسنی_ام #FANDOGHI #فردوس_برین #عکس_نوشته_عاشقانه #عاشقانه_های_دنی_زلزله😍🙈 #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب
۴.۳k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.