🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت83 #جلد_دوم
وقتی مونس از خواب بیدار شد کیمیا رو دوست خودم معرفی کردم و گفتم قراره یه مدت خونه ی ما بمونه.
کیمیارو یادش بود و من گفتم یه بارهم توی خرید دیدیش ...
مونس یه دختر خیلی مهربون بود از حضور این زن خوشحال بود و احساس می کرد بیشتر شدن یه نفر تو خونه یعنی سرگرمی و بازی بیشتر اما خبر نداشت این زن یه افعی بود که پیش اومده بود توی خونه ما تا سمش توی خونوادم بریزه.
اهورت سر کار رفت کیمیا جلوی تلویزیون لم داد و خودشو سرگرمه تلوزیون کرد.
دقیقه دستور می داد کلافه باید کارهایی که میگفت انجام میدادم چون هر باری که سرش داد و بیداد میکردم میگفت فکر کنم این بچه رو نمی خواهی و با این حرف منو تهدید می کرد که کارسازهم بود .
برای من اون بچه همه چیز بود تضمین آیندمو زندگیم بود نمی خواستم از دستش بدم.
حضورش تو این خونه فقط به خاطر بچه داشتم تحمل می کردم و بس .
با صدای زنگ خونه ترس تو وجودم نشست منتظر هیچ کسی نبودم یعنی کی بود که اومده بود ؟
به سمت آیفون رفتم و با شنیدن صدای مادر اهورا به سمت کیمیا برگشتم و گفتم مادر اهوراس حواست باشه برو تو اتاق و صدایی ازت درنیاد.
بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت _چرا باید برم تو اتاق میشینم اینجا .
بازوشو گرفتم و کشیدم و گفتم حرفی که میگم گوش کن برو تو اتاق صدات دربیاد به خداوندی خدا میگم دیگه این بار اهورا بد از خجالتت دربیاد میفهمی؟
از جاش بلند شد با قدم های آهسته به سمت اتاقش رفت.
سریع در رو باز کردم میدونستم باز اومده سرزنشم کنه و نیش و کنایه بزنه اما مهم نبود دیگه این روزا روزای آخری بود که این حرفارو هم میزد.
وقتی وارد خونه شد نگاهی به اطراف انداخت و بدون سلام و احوالپرسی پرسید و اهوراخونه نیست؟
نه که گفتم روی مبل نشست و گفت
_بیا بشین باهات کار دارم .
کنارش نشستم
_ ببین چی دارم میگم دختر پدر اهورا واقعاً عصبیه از اینکه پسرش توروش وایساده ناراحته و همه اینا تقصیر توئه مسببش تویی چرا حرف گوش نمیدی ببین کار به کجا رسیده که به پدر اهورا گفته کلی پول بهت میده تا از این جا بری بگو باشه و قال قضیه رو بکن.
#تصاویر_جذاب_دنی_زلزله😁👍 #هنر_عکس #سالار #خلاقیت #عاشقانه #عکس_نوشته #ایده #فردوس_برین #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #رمضان_کریم🌙🌹🍃
#خان_زاده #پارت83 #جلد_دوم
وقتی مونس از خواب بیدار شد کیمیا رو دوست خودم معرفی کردم و گفتم قراره یه مدت خونه ی ما بمونه.
کیمیارو یادش بود و من گفتم یه بارهم توی خرید دیدیش ...
مونس یه دختر خیلی مهربون بود از حضور این زن خوشحال بود و احساس می کرد بیشتر شدن یه نفر تو خونه یعنی سرگرمی و بازی بیشتر اما خبر نداشت این زن یه افعی بود که پیش اومده بود توی خونه ما تا سمش توی خونوادم بریزه.
اهورت سر کار رفت کیمیا جلوی تلویزیون لم داد و خودشو سرگرمه تلوزیون کرد.
دقیقه دستور می داد کلافه باید کارهایی که میگفت انجام میدادم چون هر باری که سرش داد و بیداد میکردم میگفت فکر کنم این بچه رو نمی خواهی و با این حرف منو تهدید می کرد که کارسازهم بود .
برای من اون بچه همه چیز بود تضمین آیندمو زندگیم بود نمی خواستم از دستش بدم.
حضورش تو این خونه فقط به خاطر بچه داشتم تحمل می کردم و بس .
با صدای زنگ خونه ترس تو وجودم نشست منتظر هیچ کسی نبودم یعنی کی بود که اومده بود ؟
به سمت آیفون رفتم و با شنیدن صدای مادر اهورا به سمت کیمیا برگشتم و گفتم مادر اهوراس حواست باشه برو تو اتاق و صدایی ازت درنیاد.
بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت _چرا باید برم تو اتاق میشینم اینجا .
بازوشو گرفتم و کشیدم و گفتم حرفی که میگم گوش کن برو تو اتاق صدات دربیاد به خداوندی خدا میگم دیگه این بار اهورا بد از خجالتت دربیاد میفهمی؟
از جاش بلند شد با قدم های آهسته به سمت اتاقش رفت.
سریع در رو باز کردم میدونستم باز اومده سرزنشم کنه و نیش و کنایه بزنه اما مهم نبود دیگه این روزا روزای آخری بود که این حرفارو هم میزد.
وقتی وارد خونه شد نگاهی به اطراف انداخت و بدون سلام و احوالپرسی پرسید و اهوراخونه نیست؟
نه که گفتم روی مبل نشست و گفت
_بیا بشین باهات کار دارم .
کنارش نشستم
_ ببین چی دارم میگم دختر پدر اهورا واقعاً عصبیه از اینکه پسرش توروش وایساده ناراحته و همه اینا تقصیر توئه مسببش تویی چرا حرف گوش نمیدی ببین کار به کجا رسیده که به پدر اهورا گفته کلی پول بهت میده تا از این جا بری بگو باشه و قال قضیه رو بکن.
#تصاویر_جذاب_دنی_زلزله😁👍 #هنر_عکس #سالار #خلاقیت #عاشقانه #عکس_نوشته #ایده #فردوس_برین #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #رمضان_کریم🌙🌹🍃
۸.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.