عشق حاضر جواب منp93

خوب پس چی شده اینجوری منو صدا زدی؟‬
‫- اینا همشون جو گیرن تو چرا جو میدی؟‬
‫این جمنم که همش پا به رهنه میپره وسط موضوع!‬
‫لیسا - جیمین حرف نزنی نشونه ی لال بودنت نمیشه داداش ... خوب شد اصلا اومدی بیا‬ ‫بشین بگم چی شده!‬
‫جیمین پوزخندی زدو خودشو پرت کرد رو مبل ... سوجون هم کنارش نشست ...‬
‫جیمین - خب بگو!‬
‫لیسا لبخند مرموزی زد و گفت:‬
‫- اینا همشون با هم چپیدن تو اتاق!‬
‫سوجون - خب؟‬
‫لیسا- خب که خب! ما اینجا ادم نیستیم؟‬
‫جمن - همین؟‬
‫و از صندلی پاشود و قصد رفتن کرد ولی همونجوری که واستاده بود گفت:‬
‫- وقتی میگم جو میگیرید واسه همین مواقعه!‬
‫اینبار من گفتم:‬
‫- لیسا راست میگه اگه موضوع خاصی نبود چرا پیشه ما نشستن؟‬
‫هان؟‬
‫جمن بامزه نگام کرد و گفت:‬
‫- وقتی میشینی کارتون میبینی نتیجش همین میشه دیگه!‬😂
‫- هه هه هه هه خندیدم از ذایه شدنت دق نکنی!‬
‫لیسا- کارتون میبینه که میبینه الآن موضوع یه چیز دیگست! من که خیلی به اینا مشکوکم!‬
‫در ضمن اصلا قرار نبود الا اینا بیان اینجا یه دفعه از کجا پریدن به بوسان؟
‫سوجون - داهیون که گفت اون دعوتشون کرده!‬
‫لیسا- تو چقدر ساده ای شوهر خوش باور من؟!‬
‫جمن - سوجون بیخل داداش اینا حالشون خوب نیست! هات چاکلته سویون بد اثر کرده!‬
‫با حرص گفتم:‬
‫- دیشب تو دبه خیار شور خوابیدی اقای با مزه؟!‬
‫- خیر تو دبه ترشی خوابیدم عزیزم برای همدردی با بعضی دخترای ترشیده!‬
‫و با دست بهم اشاره کرد!‬
‫- هه! من ترشیدم؟‬
‫خندید و گفت:‬
‫- البته اگه تا حالا کپک نزده باشی!‬
‫با حرصو صورته سرخ شدم از عصبانیت گفتم:‬
‫- خیلی بدی!‬
‫لیسا- بیخیال آیو
‫و رو به سوجون و جمن گفت:‬
‫- اقایون میتونید تشریف ببرید!‬
‫جمن- جدی؟ نمیدونم چطوری این محبتتونو جبران کنم؟‬
‫جون لیسا یه وقت تعیین کن جبران کنیم!‬
‫و با یه پوزخند به همراه سوجون از ما جدا شدن
دیدگاه ها (۰)

عشق حاضر جواب منp94

عشق حاضر جواب من p95

عشق حاضر جواب منp92

عشق حاضر جواب منp91

حس های ممنوعه ۴

دختر جهنمی

حس های ممنوعه🍷🥂۱۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط