fake kook
fake kook
part*40
چند روز بعد
از دید زیا
زیا: میخوای چیکار کنی
مونا: باید بچشو بکشم
زیا: مطمئنی
مونا: اره
زیا: خب خوبه تو میتونی
مونا: مامان فقط تو کمکم کن که جونگکوک از ا.ت دورتر کنی
زیا: باشه
مونا: پس من یه چیزی تو غذاش میریزم
زیا:اوکیه
از دید ا.ت
مونا: بفرمایید غذا
زیا: غذای امروز مونا درست کرده
پ: به به ببینیم مونا چه کرده
مونا: بفرمایید این برای عموجام اینم برای مادر جونگکوک اینم برای جونگکوک این غذا هم برای خاله عزیز خودم
زیا: مرسی
مونا: و ا.ت خانم براش غذای مخصوص درست کردم بفرمایید
وقتی گفت مخصوص بیشتر بهش شک کردم که توی غذاش چیزی ریخته باشه ولی نمیتونستم که نخورم
کوک: چرا نیمخوری
ا.ت: الان میخورم
مونا: ا.ت جان دوست نداری
ا.ت: ها نه دوست دارم میخورم ولی گرسنم نیست
کوک: مگه میشه یه چیزی بخور برای بچه خوب نیستا مامانش هیچی نمیخوره بخور عزیزم
توی گوش کوک گفتم
ا.ت: یکم دلم درده بخاطر همین نمیتونم بخورم
اونم تو گوشم گفت
کوک: اگه میخوای تا بریم دکتر
ا.ت: نه نمیخواد
کوک: باشه یعنی هیچی نمیخوای
ا.ت: نه نمیخوام
کوک: باش
ا.ت: میرم استراحت کنم
کوک: خب باشه
خیلی استرس داشتم رفتم داخل اتاق
چند دقیقه بعد
خیلی گرسنم بود یکم خوراکی داشتم تو اتاق در اوردم خوردم
کوک: مگه تو گرسنت بود
ا.ت: الان گرسنم شد
کوک:اگه میخوای تا برات غذاتو بیارم
ا.ت: نه نمیخوام
مونا: چطور بود
کوک: بله؟
مونا: منظورم غذا
کوک: اها خوب بود
مونا: ا.ت جون تو چرا نخوردی
ا.ت: میل نداشتم
مونا اومد سمتم منم با خیلی ترسیده بودم
تو گوشم گفت
مونا: فکر میکنی تو غذات سم ریختم
هلش دادم اونور
ا.ت: چیمیگی برا خودت من گرسنم نبود
مونا: هلم دادی ایی جونگکوک پام درد گرفت
کوک: یعنی چی الان داری داد میزنی فکر میکنی من میرم ا.ت رو دعوا میکنم که تورو هل داده اونقدرا محکمم نبود
پ: چیشده
مونا: عمو جان ا.ت منو هل داد
پ: چی ا.ت چرا اینکارو کردی
ا.ت: خب پدر جان اذیتم میکرد
مونا: من چیکارت کردم
کوک: بابا تو برو ماخودمون حلش میکنیم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*40
چند روز بعد
از دید زیا
زیا: میخوای چیکار کنی
مونا: باید بچشو بکشم
زیا: مطمئنی
مونا: اره
زیا: خب خوبه تو میتونی
مونا: مامان فقط تو کمکم کن که جونگکوک از ا.ت دورتر کنی
زیا: باشه
مونا: پس من یه چیزی تو غذاش میریزم
زیا:اوکیه
از دید ا.ت
مونا: بفرمایید غذا
زیا: غذای امروز مونا درست کرده
پ: به به ببینیم مونا چه کرده
مونا: بفرمایید این برای عموجام اینم برای مادر جونگکوک اینم برای جونگکوک این غذا هم برای خاله عزیز خودم
زیا: مرسی
مونا: و ا.ت خانم براش غذای مخصوص درست کردم بفرمایید
وقتی گفت مخصوص بیشتر بهش شک کردم که توی غذاش چیزی ریخته باشه ولی نمیتونستم که نخورم
کوک: چرا نیمخوری
ا.ت: الان میخورم
مونا: ا.ت جان دوست نداری
ا.ت: ها نه دوست دارم میخورم ولی گرسنم نیست
کوک: مگه میشه یه چیزی بخور برای بچه خوب نیستا مامانش هیچی نمیخوره بخور عزیزم
توی گوش کوک گفتم
ا.ت: یکم دلم درده بخاطر همین نمیتونم بخورم
اونم تو گوشم گفت
کوک: اگه میخوای تا بریم دکتر
ا.ت: نه نمیخواد
کوک: باشه یعنی هیچی نمیخوای
ا.ت: نه نمیخوام
کوک: باش
ا.ت: میرم استراحت کنم
کوک: خب باشه
خیلی استرس داشتم رفتم داخل اتاق
چند دقیقه بعد
خیلی گرسنم بود یکم خوراکی داشتم تو اتاق در اوردم خوردم
کوک: مگه تو گرسنت بود
ا.ت: الان گرسنم شد
کوک:اگه میخوای تا برات غذاتو بیارم
ا.ت: نه نمیخوام
مونا: چطور بود
کوک: بله؟
مونا: منظورم غذا
کوک: اها خوب بود
مونا: ا.ت جون تو چرا نخوردی
ا.ت: میل نداشتم
مونا اومد سمتم منم با خیلی ترسیده بودم
تو گوشم گفت
مونا: فکر میکنی تو غذات سم ریختم
هلش دادم اونور
ا.ت: چیمیگی برا خودت من گرسنم نبود
مونا: هلم دادی ایی جونگکوک پام درد گرفت
کوک: یعنی چی الان داری داد میزنی فکر میکنی من میرم ا.ت رو دعوا میکنم که تورو هل داده اونقدرا محکمم نبود
پ: چیشده
مونا: عمو جان ا.ت منو هل داد
پ: چی ا.ت چرا اینکارو کردی
ا.ت: خب پدر جان اذیتم میکرد
مونا: من چیکارت کردم
کوک: بابا تو برو ماخودمون حلش میکنیم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.