fake kook
fake kook
part*39
از دید ا.ت
ظهر داشتیم غذا میخوردیم
مونا: من برم برمیگردم
✓: کجا میری
مونا: خاله میرم زود برمیگردم
کوک: ا.ت تو کجا
ا.ت: من دیگه غذا نمیخوام
کوک: تو که چیزی نخوردی
ا.ت: نمیتونم بخورم
کوک: خب باشه
ا.ت: تو حیاط میرم یه دوری بزنم
کوک: باشه
رفتم دنباله مونا ببینم کجا میخواد بره داشت میرفت سمت زندان رفتم دنبالش از پشت نگاهش میکردم
/: چه عجب اومدی
مونا: چطور پیدات کرد
/: خودم نمیدونم
مونا:حتی بچش هم نکشتی
/: نه نتونستم
مونا: فکر کنم باید خودم یه کاری کنم
/:چرا میخوای بهش اسیب بزنی
مونا: بخاطر پدر و مادرمه خب من برم الان میان
/: باشه
مونا داشت میمومد سریع رفتم بیرون اخه چرا مونا میخواد با من همچین کاری کنه ها میخواد بچه مو بکشه من نمیخوام میدونم کوک خیلی ناراحت میشه اکه بچم بمیره خودم هم ناراحت میشم اخه مگه مشکلش با من چیه نشسته بودم تو حیاط مونا اومد پیشم
مونا: ا.ت
خیلی ترسیده بودم
ا.ت: چیه
مونا: از دستم ناراحتی
ا.ت: چرا ناراحت باشم
مونا: بخاطر اینکه از جونگکوک خوشم میاد
ا.ت: خب
مونا: گفتم ازم ناراحت نیستی
ا.ت: نه چون برام مهم نیست
مونا: برات مهم باشه چون بعد منم که تو بغل جونگکوکم و تو هم هیچی از این فقیرایی که تو خیابون میشینن
ا.ت: فکر کنم خیلی رویاپردازی میکنی
مونا: من رویا پردازی نمیکنم زندگی میکنم
ا.ت: معلومه
مونا: بهت نشون میدم
ا.ت: منم منتظر میمونم
با این حرفش یکم حالم بد شد که کوک اومد از پشت بغلم کرد
کوک: بیب چخبر
ا.ت: کی اومدی
کوک: تازه خودتو مونا چی میگفتین
ا.ت: چیز مهمی نبود
کوک: اتفاقی افتاده
ا.ت: نه اتفاقی نیفتاده
کوک:ا.ت جونم کی بریم دکتر ببینیم بچه چیه
ا.ت: خب این روزا حالشو ندارم
کوک: خب باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
part*39
از دید ا.ت
ظهر داشتیم غذا میخوردیم
مونا: من برم برمیگردم
✓: کجا میری
مونا: خاله میرم زود برمیگردم
کوک: ا.ت تو کجا
ا.ت: من دیگه غذا نمیخوام
کوک: تو که چیزی نخوردی
ا.ت: نمیتونم بخورم
کوک: خب باشه
ا.ت: تو حیاط میرم یه دوری بزنم
کوک: باشه
رفتم دنباله مونا ببینم کجا میخواد بره داشت میرفت سمت زندان رفتم دنبالش از پشت نگاهش میکردم
/: چه عجب اومدی
مونا: چطور پیدات کرد
/: خودم نمیدونم
مونا:حتی بچش هم نکشتی
/: نه نتونستم
مونا: فکر کنم باید خودم یه کاری کنم
/:چرا میخوای بهش اسیب بزنی
مونا: بخاطر پدر و مادرمه خب من برم الان میان
/: باشه
مونا داشت میمومد سریع رفتم بیرون اخه چرا مونا میخواد با من همچین کاری کنه ها میخواد بچه مو بکشه من نمیخوام میدونم کوک خیلی ناراحت میشه اکه بچم بمیره خودم هم ناراحت میشم اخه مگه مشکلش با من چیه نشسته بودم تو حیاط مونا اومد پیشم
مونا: ا.ت
خیلی ترسیده بودم
ا.ت: چیه
مونا: از دستم ناراحتی
ا.ت: چرا ناراحت باشم
مونا: بخاطر اینکه از جونگکوک خوشم میاد
ا.ت: خب
مونا: گفتم ازم ناراحت نیستی
ا.ت: نه چون برام مهم نیست
مونا: برات مهم باشه چون بعد منم که تو بغل جونگکوکم و تو هم هیچی از این فقیرایی که تو خیابون میشینن
ا.ت: فکر کنم خیلی رویاپردازی میکنی
مونا: من رویا پردازی نمیکنم زندگی میکنم
ا.ت: معلومه
مونا: بهت نشون میدم
ا.ت: منم منتظر میمونم
با این حرفش یکم حالم بد شد که کوک اومد از پشت بغلم کرد
کوک: بیب چخبر
ا.ت: کی اومدی
کوک: تازه خودتو مونا چی میگفتین
ا.ت: چیز مهمی نبود
کوک: اتفاقی افتاده
ا.ت: نه اتفاقی نیفتاده
کوک:ا.ت جونم کی بریم دکتر ببینیم بچه چیه
ا.ت: خب این روزا حالشو ندارم
کوک: خب باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.