fake kook
fake kook
part*42
از دید کوک
کوک: الو
خدمتکار: الو اقا
کوک: بله
خدمتکار: ا.ت ا.ت
کوک: ا.ت چی
خدمتکار: ما بیمارستانیم سریع بیا
کوک: چی بیمارستان چرا
خدمتکار: بیاین براتون توضیح میدم
کوک: باشه الان میام
سریع راه افتادم رفتم بیمارستان
کوک: چیشده مامان
م:تو اتاقم بودم صدایی شنیدم رفتم تا ا.ت افتاده روی زمین
کوک: الان کجاست حالش خوبه
م: برو از دکترش بپرش
کوک: باش
رفتم سمت دکتر
کوک: خانم دکتر
👩🏻⚕️: بله
کوک: حالا ا.ت چطوره
👩🏻⚕️: خب باید جواب ازمابش بیاد
کوک: کی اماده میشه
👩🏻⚕️: اماده شده باید اقای دکتر الان بیاد بگه
کوک: خب ا.ت خودش خوبه
👩🏻⚕️: الان بیهوشه حدود یک ساعت دیگه بهوش میاد
کوک: ممنون
👩🏻⚕️: اقای دکتر اومدن ازمایش پیشش هست
کوک: اقای دکتر
👨🏻⚕️: بله
کوک: این ازمایش همسر کنه
👨🏻⚕️: خب بیاید تو اتاق من
کوک:باشه میشه سریع بگید
👨🏻⚕️: ایشون باردار بودن
کوک: اره بارداره
👨🏻⚕️: گفتم که بودن
کوک: یعنی چی که بودن
👨🏻⚕️: متاسفانه بچه در شکم مادر خود فوت شد
کوک: الکیه دیگه
👨🏻⚕️: من دکترم با کسی شوخی ندارم
کوک: امکان نداره
👨🏻⚕️: اقا من بیمارای دیگه دارم شما هم بفرمایید بیرون حاله همسرتون خوبه تا یه ساعت دیگه بیهوش میاد
از اتاقش بیرونم کرد حالم خیلی بد بود چطور ممکنه بچه وایی نه
م: چیشده
کوک: مامان
م: جانم
کوک: بچه
م: بچه چی
کوک: از بین رفت
م: وایی نه واقعا داری راست میگی
کوک: اره مامان من دارم کابوس میبینم
مونا: چیشده
کوک: کار تو بود ها(باداد)
👩🏻⚕️: اقا اینجا بیمارستانه
مونا: یعنی چی کار من بود
کوک: تو تنها کسی بودی که از ا.ت متنفر بود
مونا: خب متنفر باشم ولی چرا باید همچین کاری کنم اصلا مگه اتفاقی افتاده
م: پسرم اروم باش بیا بشین
کوک: نمیخوام
زیا: جونگکوک چیشده مگه
م: بچه سقط شده
کوک: نه مامان امکان نداره
م: خدمتکار
خدمتکار: بله خانم
م: زنگ بزن پدر جونگکوک تا بیاد
خدمتکار: چشم
چند دقیقه بعد
از دید کوک
نشسته بودم تو حیاط پدرم اومد
پ:تنهایی
کوک: بزار تنها باشم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*42
از دید کوک
کوک: الو
خدمتکار: الو اقا
کوک: بله
خدمتکار: ا.ت ا.ت
کوک: ا.ت چی
خدمتکار: ما بیمارستانیم سریع بیا
کوک: چی بیمارستان چرا
خدمتکار: بیاین براتون توضیح میدم
کوک: باشه الان میام
سریع راه افتادم رفتم بیمارستان
کوک: چیشده مامان
م:تو اتاقم بودم صدایی شنیدم رفتم تا ا.ت افتاده روی زمین
کوک: الان کجاست حالش خوبه
م: برو از دکترش بپرش
کوک: باش
رفتم سمت دکتر
کوک: خانم دکتر
👩🏻⚕️: بله
کوک: حالا ا.ت چطوره
👩🏻⚕️: خب باید جواب ازمابش بیاد
کوک: کی اماده میشه
👩🏻⚕️: اماده شده باید اقای دکتر الان بیاد بگه
کوک: خب ا.ت خودش خوبه
👩🏻⚕️: الان بیهوشه حدود یک ساعت دیگه بهوش میاد
کوک: ممنون
👩🏻⚕️: اقای دکتر اومدن ازمایش پیشش هست
کوک: اقای دکتر
👨🏻⚕️: بله
کوک: این ازمایش همسر کنه
👨🏻⚕️: خب بیاید تو اتاق من
کوک:باشه میشه سریع بگید
👨🏻⚕️: ایشون باردار بودن
کوک: اره بارداره
👨🏻⚕️: گفتم که بودن
کوک: یعنی چی که بودن
👨🏻⚕️: متاسفانه بچه در شکم مادر خود فوت شد
کوک: الکیه دیگه
👨🏻⚕️: من دکترم با کسی شوخی ندارم
کوک: امکان نداره
👨🏻⚕️: اقا من بیمارای دیگه دارم شما هم بفرمایید بیرون حاله همسرتون خوبه تا یه ساعت دیگه بیهوش میاد
از اتاقش بیرونم کرد حالم خیلی بد بود چطور ممکنه بچه وایی نه
م: چیشده
کوک: مامان
م: جانم
کوک: بچه
م: بچه چی
کوک: از بین رفت
م: وایی نه واقعا داری راست میگی
کوک: اره مامان من دارم کابوس میبینم
مونا: چیشده
کوک: کار تو بود ها(باداد)
👩🏻⚕️: اقا اینجا بیمارستانه
مونا: یعنی چی کار من بود
کوک: تو تنها کسی بودی که از ا.ت متنفر بود
مونا: خب متنفر باشم ولی چرا باید همچین کاری کنم اصلا مگه اتفاقی افتاده
م: پسرم اروم باش بیا بشین
کوک: نمیخوام
زیا: جونگکوک چیشده مگه
م: بچه سقط شده
کوک: نه مامان امکان نداره
م: خدمتکار
خدمتکار: بله خانم
م: زنگ بزن پدر جونگکوک تا بیاد
خدمتکار: چشم
چند دقیقه بعد
از دید کوک
نشسته بودم تو حیاط پدرم اومد
پ:تنهایی
کوک: بزار تنها باشم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.