تک پارتی یونمین
تک پارتی یونمین
ویو یونگی
امروز صبح از سربازی مرخص شدم،اول از همه برای ارمیا دم در پادگان سخنرانی کردم و بعدش با ماشین های کمپانی رفتم خونه،دوش گرفتم و صبحانه خوردم
بعد از صبحانه خیلی خسته بودم به خاطر همین روی تختم ولو شدم
گوشیم رو چک کردم و منتظر هر پیام یا زنگی از جیمین بودم،دلم خیلی براش تنگ شده بود
ساعت ها گذشت اما هیچ خبری از موچیِ من نبود
بالاخره شب شد
ویو جیمین
از صبح درگیر کارای کمپانی بودم و اصلا وقت نکردم که حتی به یونگی پیام بدم،به خاطر همین یه دسته گل بزرگ آماده کردم و رفتم خونه اش
دم در وایسادم و زنگ زدم
ویو یونگی
صدای زنگ در اومد،مطمئن بودم که خودشه
سریع در رو باز کردم
جیمین:بابایی...(اشک توی چشماش حلقه زد)
سریع کشیدمش توی خونه و شروع کردم به بوسیدنش
یونگی:موچی کوچولوی من اینجاست
محکم بغلش کردم
ویو جیمین
دلم برای عطر تنش تنگ شده بود،تقریبا داشت یادم میرفت که بدنش چه بویی داره
محکم بغلش کردم و صورتم رو توی گردنش فرو بردم،نفس عمیقی کشیدم
جیمین:میخوام انقدر بغلت کنم و ببوسمت که تمام تنم بوی تو رو بگیره
شروع کردم به بوسیدن گردنش
یونگی:دلم برای بوسه هات،بغل کردنات،خندیدنات،نرم بودنت،شوخی کردنات تنگ شده بود...دلم واسه ی هر چیزی که مربوط به تو بود خیلی تنگ شده بود جوجه کوچولوی من
ازش یکم فاصله گرفتم،شروع کردم به بوسیدنش
من رو بلند کرد و آروم برد توی اتاق، گذاشتم روی تخت و لباس هام رو در آورد،شروع کرد به بوسیدن تمام بدنم،حس کردن لباش روی بدنم من رو دیوونه میکرد
دیگه نمیزارم هیچوقت از پیشم بره
پایان
ببخشید اگه بد شده بود قلبام:)☆
ویو یونگی
امروز صبح از سربازی مرخص شدم،اول از همه برای ارمیا دم در پادگان سخنرانی کردم و بعدش با ماشین های کمپانی رفتم خونه،دوش گرفتم و صبحانه خوردم
بعد از صبحانه خیلی خسته بودم به خاطر همین روی تختم ولو شدم
گوشیم رو چک کردم و منتظر هر پیام یا زنگی از جیمین بودم،دلم خیلی براش تنگ شده بود
ساعت ها گذشت اما هیچ خبری از موچیِ من نبود
بالاخره شب شد
ویو جیمین
از صبح درگیر کارای کمپانی بودم و اصلا وقت نکردم که حتی به یونگی پیام بدم،به خاطر همین یه دسته گل بزرگ آماده کردم و رفتم خونه اش
دم در وایسادم و زنگ زدم
ویو یونگی
صدای زنگ در اومد،مطمئن بودم که خودشه
سریع در رو باز کردم
جیمین:بابایی...(اشک توی چشماش حلقه زد)
سریع کشیدمش توی خونه و شروع کردم به بوسیدنش
یونگی:موچی کوچولوی من اینجاست
محکم بغلش کردم
ویو جیمین
دلم برای عطر تنش تنگ شده بود،تقریبا داشت یادم میرفت که بدنش چه بویی داره
محکم بغلش کردم و صورتم رو توی گردنش فرو بردم،نفس عمیقی کشیدم
جیمین:میخوام انقدر بغلت کنم و ببوسمت که تمام تنم بوی تو رو بگیره
شروع کردم به بوسیدن گردنش
یونگی:دلم برای بوسه هات،بغل کردنات،خندیدنات،نرم بودنت،شوخی کردنات تنگ شده بود...دلم واسه ی هر چیزی که مربوط به تو بود خیلی تنگ شده بود جوجه کوچولوی من
ازش یکم فاصله گرفتم،شروع کردم به بوسیدنش
من رو بلند کرد و آروم برد توی اتاق، گذاشتم روی تخت و لباس هام رو در آورد،شروع کرد به بوسیدن تمام بدنم،حس کردن لباش روی بدنم من رو دیوونه میکرد
دیگه نمیزارم هیچوقت از پیشم بره
پایان
ببخشید اگه بد شده بود قلبام:)☆
- ۳.۲k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط