چترت را برداشتی و به کوچه آمدی. باران می بارید. باران می
چترت را برداشتی و به کوچه آمدی. باران می بارید. باران می بارید. بارانی ام را برداشتم و به کوچه آمدم. من می خواستم خیس شوم. خیس خیس. اما تو از باران فراری بودی. وقتی باران می بارد حتی چاله چوله های پر از آب خیابان هم برای من جذاب می شود. برگ هایی که سرسبزی دوباره می گیرند و گنجشک هایی که زیر شیروانی می مانند تا باران بند بیاید. اما تو به فکر کفش هایت هستی که مبادا گل آلود شوند.
تو باران را از زیر چتر فقط تماشا کن. اما من قطره قطره هایش را حس می کنم. تو دست چترت را بگیر و تا آخر مسیر را با عجله گام بردار. اما من می خواهم آرام و آهسته دست در دست این نسیم راه بروم و با هر رعد و برق، هم صدا با آسمان فریاد بزنم. خدایا دوستت دارم. من می روم و آسمان انگار پشت سرم آب می ریزد تا زودتر برگردم اما تو زودتر برگرد. من تا آخرین قطره این باران را همین جا می مانم و واژه هایم را شستشو می دهم...
تو باران را از زیر چتر فقط تماشا کن. اما من قطره قطره هایش را حس می کنم. تو دست چترت را بگیر و تا آخر مسیر را با عجله گام بردار. اما من می خواهم آرام و آهسته دست در دست این نسیم راه بروم و با هر رعد و برق، هم صدا با آسمان فریاد بزنم. خدایا دوستت دارم. من می روم و آسمان انگار پشت سرم آب می ریزد تا زودتر برگردم اما تو زودتر برگرد. من تا آخرین قطره این باران را همین جا می مانم و واژه هایم را شستشو می دهم...
۱۰.۳k
۱۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.