ودوباره رفتم خوابیدم ول هاناتا سر جاش نبود
ودوباره رفتم خوابیدم ول هاناتا سر جاش نبود
من با صدای جیغ آسیوا بیدار شدم فکر کنم ساعت ۹ بود ( اون روز تعطیل بود ) رفتم ببینم چی شده دیدم با چشم های باز به داخل خیخچال نگاه میکنه
من: چی شده ؟
آسیوا : ددددددددد.......
اومدم زدم کنار و داخل یخچال رو نگاه کردم
تکتک اعضای بدن هاناتا یکی یکی ومرتب
به خصوص سرش تو یخچال بود سرش رو از میخ بالای یخ چال آویزون شده بود
آسیوا : باید از ای جا فرار کنیم
من با صدای جیغ آسیوا بیدار شدم فکر کنم ساعت ۹ بود ( اون روز تعطیل بود ) رفتم ببینم چی شده دیدم با چشم های باز به داخل خیخچال نگاه میکنه
من: چی شده ؟
آسیوا : ددددددددد.......
اومدم زدم کنار و داخل یخچال رو نگاه کردم
تکتک اعضای بدن هاناتا یکی یکی ومرتب
به خصوص سرش تو یخچال بود سرش رو از میخ بالای یخ چال آویزون شده بود
آسیوا : باید از ای جا فرار کنیم
۲.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.