ودوباره رفتم خوابیدم ول هاناتا سر جاش نبود

ودوباره رفتم خوابیدم ول هاناتا سر جاش نبود
من با صدای جیغ آسیوا بیدار شدم فکر کنم ساعت ۹ بود ( اون روز تعطیل بود ) رفتم ببینم چی شده دیدم با چشم های باز به داخل خیخچال نگاه میکنه
من: چی شده ؟
آسیوا : ددددددددد.......
اومدم زدم کنار و داخل یخچال رو نگاه کردم
تک‌تک اعضای بدن هاناتا یکی یکی ومرتب
به خصوص سرش تو یخچال بود سرش رو از میخ بالای یخ چال آویزون شده بود
آسیوا : باید از ای جا فرار کنیم
دیدگاه ها (۲)

نقاشی

من : خوووب چچرااا* صدای زنگ در اومد ایچیرو بود آسیوا ومن رفت...

فهمیدم که پام خورده به ظرفه به یک دفعه سوزش عجیبی رو ساعد د...

https://wisgoon.com/zahra1389فالو .کنین

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

نام فیک:عشق مخفیPart: 12ویو ات*یچیزی ریخت روم یخ یخ بود از خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط