فهمیدم که پام خورده به ظرفه به یک دفعه سوزش عجیبی رو ساع

فهمیدم که پام خورده به ظرفه به یک دفعه سوزش عجیبی رو ساعد دستم احساس کردم
دیدم دستمال رگ بریده ولی نه با شیشه ی ظرف خود به خود داشت باز می شد
زنگ زدم آسیوا و هاناتا اونا که اومدن
دست به هیچی نزدن و فقط دستمو بستن
ولی همه چی ناپدید شده بود
آسیوا : باز فیلم ترسناک نگاه کردی جوگیر شدی
حتی دستمم خوب شده بود
من: ووو.........للی
هاناتا: اشکال نداره ما امشبو این جا میمونیم
من : ممنون بچه ها
بیا یریم یک هوایی بخوریم
(خونم ویلایی بود )
رفتیم تو حیاط یکم به هم دل داری
دادن تا آروم شم
وقتی که همون خواب بودیم من احساس
خفگی کردم بیدار شدم رفتم آب بخورم
به یک دفعه یک چاقو از تو دیوار اومد و رفت
تو گلوم و همون جا بی هوش شدم وقتی بیدارشدم ساعت ۵ بود و چاقو یی تو گلوم نبود یک نفس عمیق کشیدم و بلند شدم
دیدگاه ها (۰)

ودوباره رفتم خوابیدم ول هاناتا سر جاش نبودمن با صدای جیغ آسی...

نقاشی

https://wisgoon.com/zahra1389فالو .کنین

من : آسیوا من دیروز بعد از این که شما رو رسوندم کجا رفتم آسی...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۵۹ (⁠♡).. حقشه دندونامو به هم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط