عشق جاودان

عشق جاودان
پارت ۹۴
نزدیک کمپر بودم که دازای رو دیدم که با عجله از کمپر اومدم بیرون ، سریع رفتم سمتش که ببینم چی شده
چویا: دازای ، چیشده
برگشت سمتم و سریع محکم بغلم کرد
دازای: کجا بودی ، خیلی نگران شدم، فکر کردم دوباره از دستت دادم
چویا: ببخشید رفته بودم خوراکی بگیرم، چون تو خواب بودی دیگه بیدارت نکردم و تنهایی رفتم.
منو از خودش جدا کرد و باهم رفتیم داخل کمپر بهش نگاه کردم ، عرق کرده بود
چویا: چرا عرق کردی؟
دازای: هیچی
چویا: ببخشید
دازای: اشکال نداره ، راستی چرا اینقدر خوراکی خریدی ؟
چویا: چون پول تو بود ، هرچی دوست داشتم برداشتم
دازای:هعیی ، آخر ورشکستم می‌کنی
چویا: خب مگه چی میشه؟ پول که بازم در میاد.
دازای با خنده سری تکون داد. روی مبل نشستم و اونم اومد کنارم. دستشو روی موهام کشید و کمی بهم خیره شد.
دازای: می‌دونی وقتی بیدار شدم و ندیدمت، قلبم خیلی تند می‌زد. انگار واقعاً همه چیز تموم شده.
کمی جا خوردم، اما برای اینکه جو سنگین نشه، یدونه چیپس برداشتم و به دازای تعارف کردم.
چویا: پس بخور تا یادت بره.
دازای لبخندی زد و چیپس رو از دستم گرفت.
دازای: چویا می‌دونی اگه یه روزی واقعاً نباشی من نمی‌دونم چیکار می‌کنم.
چویا: خب، منم قرار نیست برم. پس این فکرای عجیب رو بذار کنار.
دازای: باشه فقط قول بده دیگه بی‌خبر جایی نری.
چویا: باشه (با خنده)، قول میدم البته اگه تو هم قول بدی که دیگه مثل دیوونه‌ها دنبالم نگردی.
دازای: باشه (با خنده)
دیدگاه ها (۴)

عشق جاودانپارت ۹۵ویو دازایخیالم راحت شده بود و دیگه نگرانی ن...

عشق جاودان پارت۹۶وقتی میخندیدم زدم زیر گریه، چقدر این لحظه ...

عشق جاودانپارت ۹۳*چند روز بعد*توی این چند روز از ناگویا حرکت...

عشق جاودانپارت ۹۲ویو دازایخرید هارو انجام دادیم و تصمیم گرفت...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط