عشق جاودان

عشق جاودان
پارت ۹۲

ویو دازای
خرید هارو انجام دادیم و تصمیم گرفتیم بریم قسمت تفریح و استراحت پارک . چون کمپر نزدیک بود به چویا گفتم که میرم خرید هارو میزارم داخل کمپر بعد میام و اونم قبول کرد .
خرید هارو گذاشتم و رفتم سمت پارک و دنبال چویا گشتم و روی نیمکت اطراف پارک پیداش کردم
دازای: زیاد که منتظر نبودی؟
چویا: نه
دازای: به چی نگاه میکنی؟
چویا: به اون برج کنار پارک ، میشه بعد از استراحت بریم اونجا؟
دازای: آره خوبه
چند دقیقه ای همونجا ساکت نشسته بودیم که چویا بلند شد
چویا: خب بیا بریم
دازای: باشه (باخنده)
چویا دستم رو گرفت و باهم به سمت برج می رای حرکت کردیم. چون برج نزدیک پارک بود سریع رسیدیم و بعدش به بالای برج رفتیم. غروب بود و از پشت شیشه به شهر نگاه میکردیم ، منظره خیلی قشنگی بود. جای خلوتی پیدا کردیم ، چویا رو بغل کردم و باهام از پشت شیشه به غروب آفتاب نگاه کردیم

ویو چویا
غروب از این بالا خیلی قشنگ بود مخصوصا که الان توی بغل دازای بودم.
چویا: امروز خیلی خوش گذشت و یکی از بهترین روزای عمرم شد
دازای: برای منم
چون اطراف مون خلوت بود ، چرخیدم سمت دازای و لb هاش رو بوسیدم و اونم همراهیم کرد
دیدگاه ها (۹)

عشق جاودانپارت ۹۳*چند روز بعد*توی این چند روز از ناگویا حرکت...

عشق جاودانپارت ۹۴نزدیک کمپر بودم که دازای رو دیدم که با عجله...

عشق جاودانپارت ۹۱قلعه وسط یک پارک بزرگ بود . اول رفتیم سمت ق...

عشق جاودان پارت ۹۰ویو دازای با سردرد از خواب بیدار شدم. من ک...

قهوه تلخ پارت ۶۱به یک اتاق دیگه رفتیم و همون مرد رو دوباره ه...

قهوه تلخ پارت۵۳ویو راویچویا با احتیاط و آرام به دازای نزدیک ...

قهوه تلخ پارت۵۲ویو فوجیورا این امکان ندارع من از ویلیام بارد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط