عشق جاودان
عشق جاودان
پارت۹۶
وقتی میخندیدم زدم زیر گریه، چقدر این لحظه شاد بود، میخاستم هیچ وقت تموم نشه
قشنگ و شادی بود! احساس بیخیالی و خوشحالی توی آن لحظه موج میزد.
دازای: حالا نوبت من هست که تلافی کنم!
دستهام رو توی آب بردم و به سمت چویا آب پاشیدم. آب به صورتش پاشید و خندهاش بلندتر شد.
چویا: وااا! تو دیگه خیلی بیرحمی!
حالا هر دو با هم شروع کردیم به آب بازی! قایق شروع به تکان خوردن کرد و احساس میکردیم که هیچ چیز نمیتونه خوشحالیمون رو متوقف کنه.
دازای: این لحظه رو هرگز فراموش نمیکنم.
چویا: من هم همینطور. اینجا واقعاً قشنگه
***
بعد از یک ربع آب بازی و خنده، تصمیم گرفتیم به سمت ساحل نزدیک دریاچه برگردیم. در حین قایقسواری، منبع زیبایی کوهها و آسمان ابری به زیباییابزار طبیعی تبدیل شده بود.
چویا: خیلی دوست دارم که اینجا رو بیشتر بگردیم . به جز قایق سواری، چه چیزی رو دوست داری امتحان کنی؟
دازای: راستش، شنیدهم توی پارک اوهورا یکی دو نوع بازی و سرگرمی وجود داره. مثلاً میتونیم به یه بوفهی محلی بریم و یک قهوه خوشمزه بخوریم.
چویا: وای، فکر کنم حسابی خوشمزه باشه! بعدش میتونیم چندتا عکس بزنیم تا یادگاری بمونه. و بزاریم پاخل اتاقمون
وقتی به ساحل رسیدیم، قایق رو پارک کردیم و از آب خارج شدیم. با هم به سمت بوفه رفتیم و قهوه و کیکهای خوشمزه سفارش دادیم. در حالی که منتظر بودیم، به دور و بر نگاه کردیم و از مناظر لذت بردیم.
دازای: اینجا واقعاً یک بهشت طبیعیست. هر چیزی رو که نیاز داریم داریم.
چویا: دقیقاً! زندگی باید همینطور باشه، پر از لحظات زیبا و بیدغدغه.
وقتی قهوهها و کیکها رو گرفتیم، تصمیم گرفته تا روی یکی از نیمکتها بشینیم و
چویا: بینهایت خوشحالم که اینجا کنارتم
دازای: من هم همینطور. اینجا بهترین لحظات رو برای ما میسازه! و همیشه یادمون میمونه پسرکم
و در حالی که قهوه میخوردیم و به روبرو رو تماشا میکردیم، حس میکردیم که این لحظات حتی ارزشمندتر از همه چیز هست
***
پارت۹۶
وقتی میخندیدم زدم زیر گریه، چقدر این لحظه شاد بود، میخاستم هیچ وقت تموم نشه
قشنگ و شادی بود! احساس بیخیالی و خوشحالی توی آن لحظه موج میزد.
دازای: حالا نوبت من هست که تلافی کنم!
دستهام رو توی آب بردم و به سمت چویا آب پاشیدم. آب به صورتش پاشید و خندهاش بلندتر شد.
چویا: وااا! تو دیگه خیلی بیرحمی!
حالا هر دو با هم شروع کردیم به آب بازی! قایق شروع به تکان خوردن کرد و احساس میکردیم که هیچ چیز نمیتونه خوشحالیمون رو متوقف کنه.
دازای: این لحظه رو هرگز فراموش نمیکنم.
چویا: من هم همینطور. اینجا واقعاً قشنگه
***
بعد از یک ربع آب بازی و خنده، تصمیم گرفتیم به سمت ساحل نزدیک دریاچه برگردیم. در حین قایقسواری، منبع زیبایی کوهها و آسمان ابری به زیباییابزار طبیعی تبدیل شده بود.
چویا: خیلی دوست دارم که اینجا رو بیشتر بگردیم . به جز قایق سواری، چه چیزی رو دوست داری امتحان کنی؟
دازای: راستش، شنیدهم توی پارک اوهورا یکی دو نوع بازی و سرگرمی وجود داره. مثلاً میتونیم به یه بوفهی محلی بریم و یک قهوه خوشمزه بخوریم.
چویا: وای، فکر کنم حسابی خوشمزه باشه! بعدش میتونیم چندتا عکس بزنیم تا یادگاری بمونه. و بزاریم پاخل اتاقمون
وقتی به ساحل رسیدیم، قایق رو پارک کردیم و از آب خارج شدیم. با هم به سمت بوفه رفتیم و قهوه و کیکهای خوشمزه سفارش دادیم. در حالی که منتظر بودیم، به دور و بر نگاه کردیم و از مناظر لذت بردیم.
دازای: اینجا واقعاً یک بهشت طبیعیست. هر چیزی رو که نیاز داریم داریم.
چویا: دقیقاً! زندگی باید همینطور باشه، پر از لحظات زیبا و بیدغدغه.
وقتی قهوهها و کیکها رو گرفتیم، تصمیم گرفته تا روی یکی از نیمکتها بشینیم و
چویا: بینهایت خوشحالم که اینجا کنارتم
دازای: من هم همینطور. اینجا بهترین لحظات رو برای ما میسازه! و همیشه یادمون میمونه پسرکم
و در حالی که قهوه میخوردیم و به روبرو رو تماشا میکردیم، حس میکردیم که این لحظات حتی ارزشمندتر از همه چیز هست
***
- ۲.۶k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط