گفت شاعر از چی می نویسی

...
گفت: شاعر از چی می نویسی؟
گفتم: از عشق و بارون و تنهایی
گفت: چی می شه
عاشق می شی، بارونی می شی
بعد تنها می شی؟
گفتم: روزگاره دیگه
هم بهار داره، هم پاییز، هم زمستون
گفت: فرق داره؟
گفتم: آره
یه موقع با چشم می بینی
یه موقع با عقل
یه موقع با دلت
من با دلم دیدم
واسه همین هم بهارش قشنگه
هم پاییزش
هم زمستونش
داشت می رفت یه نگاه کرد
گفت: اسم تنهاییتو چی می ذاری؟
گفتم: یه حس خوب
با عشق و بارون و تنهایی
دیدگاه ها (۴)

شب از نیمه گذشته مثل هرشب باز بی خوابمنمی دانی چقدر این روزه...

به کجا پر بزنم ؟! من که پرم ریخته استشهر آوار شده روی سرم ری...

روزهایی در زندگیت هستکه حالت خوب نیستبدتر از آن هی بغض کنی و...

مهم نیست اینجا نیستی‌تو هر کجای جهان که باشی‌غروب جمعه که می...

پارت 3

قبلانم گفتمقاطی کردن ورزش مردو زن , یه Master Plan صهیونیست ...

تکپارتی نامجون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط