ای سبز چشم هات زباران نجیب تر

ای سبز چشم هات زباران نجیب تر
ای جذبه ات، نگاه خدا، بلکه سیب تر

از خنده ی بهار به گل آشنا تری
ای هر غروب جمعه غیابت غریب تر

در انتظار جرعه ی مخمور جام تو
شد جانماز مادر از امن یجیب، تر

اینجا پرنده ها به هوای تو می پرند
پرواز بی شکیب و هوا بی شکیب تر

چشم زمین سفید شد از انتظار، نه
گیسوی مادرانه ی شعرم عجیب تر

با ادعای نام تو هرکس به سفره ایست
رندان تشنه ات به خدا بی نصیب تر

چشمانت آهوان تتارند و شرزه ها
دل داده اند تا بشوی دلفریب تر

گل می کنی سپید ترین واژه ی غزل
در خیس جمعه های ز باران غریب تر
دیدگاه ها (۲)

دیگر نمی گویم بیــــــا…هر جا نبودنت را درک کرده ام! جایی نب...

هر شب یتیم توست دل جمکرانی امجانم به لب رسیده بیا یار جانی ا...

در کار ِ عشق دوری و هجران به ما رسیدیوسف که رفت غُصّه ی کنعا...

آقازاده ی شهید همت نشسته اند چرتکه انداخته اند که شهدای تهرا...

شبی در موج زلفانت مرا هم رنگ دریا کنگل پژمرده ی دل را به لبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط