فیک :فصل دوم ( فقط من ؛فقط تو)
پارت ۴۶/
چند روز ی گذشت و ات حال جسمیش بهتر بود و سرش حسابی با درس هاش مشغول بود ، تهیونگ هم به کار های شرکت رسیدگی میکرد خوب میتونست از عهده ش به خوبی بر بیاد و نزاره مشکلی پیش بیاد و اون تبدیل شده بود به ی ریئس بد اخلاق و سر سخت که حتی بعضی موقع ها جیمین بهش میگفت داره زیاده روی میکنه و تهیونگ جواب میداد ک اینطوری بهتر میتونه از عهده کار ها بر بیاد
ات
اوه امتحانا داره شروع میشه من باید حسابی خودمو آماده کنم کش قوصی به بدنم دادم و به ساعت نگاه کردم که ده شب رو نشون میداد حول شدم احتمالا تهیونگ تا الان اومده اون گفته که وقتی خونه س درس تعطیله و باید پیشش باشم. دفتر و کتاب رو کمی جمع و جور کردم .
داخل اتاق شدم ولی کسی داخلش نبود نکنه تا الان نیومده ! رفتم تا لباس هامو عوض کنم که صدای آب رو از داخل حموم شنیدم پس اومده . رفتم سمت در و تقه ای به در زدم
که تهیونگ در رو باز کرد
ته : جانم ات کاری داری ؟
تهیونگ با اخمی که از سر خستگی بود به ات خیره بود و قطره های آب از موهاش میچکید و روی صورتش میریخت که این باعث میشد ات آب دهنش رو صدا دار قورت بده .
ته یونگ ک دید ات همینطور خشک زده پس از دست ات کشید و برد داخل که باعث شد ات جیغ خفه ای بزنه
ات: چیکار میکنییی
تهیونگ خنده ای کرد : عزیزم من ک نمیدونستم همونطور وایسام تا دید زدنت تموم بشه اوردمت داخل تا قشنگ ......
ات : یاااااا
ته یونگ: آخ ببین صورتشو مگه نگفتم به خودت فشار نیار ها ! گوش نمیدی منم گفتم عاقبتش چیه و شروع کردن به شیطانی مزاحم نشوید ...
مادر ات: چیشد ؟
خدمتکار: من رفتم تا خانوم و آقا رو صدا کنم ولی خانوم و آقا در رو باز نکردن
مادر ات : یعنی چی هر دوشون که خونه ن
مادر ته. : ام فک کنم ما شام رو بخوریم بهتره اره
مادر ات : واقعا ک
حداقل میزاشتید بعد عروسی بعد اتاقشون رو یکی میکردید
مادربزرگ: عی بابا بلاخره که نامزدن و جوون چیکار دارید شماها ( چقدرررر روشن فکر)
و همه شروع کردن به شام خوردن.
فردا صبح
هه را : عیییش نکبتتتت جواب نمیده
جیمین : عزیزم شاید خوابه !
هه را: تا الان؟
جیمین : خب ما هم بعضی موقع ها تا الان ها میخوابیم نمیخوابیم؟
هه را نگاه برزخی به جیمین میکنه و اون هم ترجیح میده که چیزی نگه و هه را هم دوباره شروع کرد زنگ زدن به ات ک بلاخره جواب داد
هه را : بززززز گاوووو شتررر مگه قرار نبود ساعت ده بریم خرید بزغاله
تهیونگ : اگه نام بردن تموم حیوانات باغ وحش تموم شد باید بگم مزاحم نشوید ات خوابه بلند میشه
وگوشی رو قطع کرد
هه را : وای پشم
جیمین : چی شد
هه را : .....
ته یونگ
آه خدای من ساعت ده صبحههههه
سریع بلند شدم تا برم حاضر بشم
ولی ات با دستاش محکم گردنم رو گرفته بود و ول نمیکرد
ته : ات عزیزم ول کن باید برم شرکت دیر شده .
ات : نههههه نمیخواد
ته : د ول کن ( ی خورده تند .
و ات آروم دست هایش رو شل کرد و تهیونگ از بغلش بیرون اومد .
ات .
تغریبا عصر بود و با هه را تا الان بیرون بودیم نمیدونم چرا اصرار داشت که ی لباس مجلسی بگیرم و منم مخالفت نکردم و گرفتم تو اتاق درس خوندم و حوصله نداشتم و تهیونگ صبح ناراحتم کرده بود حتی تلفن نکرد ی معذرت خواهی کن هه
ک گوشیم زنگ خورد ...
شرط پارت بعد:۱۴۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
شرط پارت قبل رو انجام ندادید اگه ایندفعه هم شرایط کامل نشه پارت بعد رو اپ نمیکنم
چند روز ی گذشت و ات حال جسمیش بهتر بود و سرش حسابی با درس هاش مشغول بود ، تهیونگ هم به کار های شرکت رسیدگی میکرد خوب میتونست از عهده ش به خوبی بر بیاد و نزاره مشکلی پیش بیاد و اون تبدیل شده بود به ی ریئس بد اخلاق و سر سخت که حتی بعضی موقع ها جیمین بهش میگفت داره زیاده روی میکنه و تهیونگ جواب میداد ک اینطوری بهتر میتونه از عهده کار ها بر بیاد
ات
اوه امتحانا داره شروع میشه من باید حسابی خودمو آماده کنم کش قوصی به بدنم دادم و به ساعت نگاه کردم که ده شب رو نشون میداد حول شدم احتمالا تهیونگ تا الان اومده اون گفته که وقتی خونه س درس تعطیله و باید پیشش باشم. دفتر و کتاب رو کمی جمع و جور کردم .
داخل اتاق شدم ولی کسی داخلش نبود نکنه تا الان نیومده ! رفتم تا لباس هامو عوض کنم که صدای آب رو از داخل حموم شنیدم پس اومده . رفتم سمت در و تقه ای به در زدم
که تهیونگ در رو باز کرد
ته : جانم ات کاری داری ؟
تهیونگ با اخمی که از سر خستگی بود به ات خیره بود و قطره های آب از موهاش میچکید و روی صورتش میریخت که این باعث میشد ات آب دهنش رو صدا دار قورت بده .
ته یونگ ک دید ات همینطور خشک زده پس از دست ات کشید و برد داخل که باعث شد ات جیغ خفه ای بزنه
ات: چیکار میکنییی
تهیونگ خنده ای کرد : عزیزم من ک نمیدونستم همونطور وایسام تا دید زدنت تموم بشه اوردمت داخل تا قشنگ ......
ات : یاااااا
ته یونگ: آخ ببین صورتشو مگه نگفتم به خودت فشار نیار ها ! گوش نمیدی منم گفتم عاقبتش چیه و شروع کردن به شیطانی مزاحم نشوید ...
مادر ات: چیشد ؟
خدمتکار: من رفتم تا خانوم و آقا رو صدا کنم ولی خانوم و آقا در رو باز نکردن
مادر ات : یعنی چی هر دوشون که خونه ن
مادر ته. : ام فک کنم ما شام رو بخوریم بهتره اره
مادر ات : واقعا ک
حداقل میزاشتید بعد عروسی بعد اتاقشون رو یکی میکردید
مادربزرگ: عی بابا بلاخره که نامزدن و جوون چیکار دارید شماها ( چقدرررر روشن فکر)
و همه شروع کردن به شام خوردن.
فردا صبح
هه را : عیییش نکبتتتت جواب نمیده
جیمین : عزیزم شاید خوابه !
هه را: تا الان؟
جیمین : خب ما هم بعضی موقع ها تا الان ها میخوابیم نمیخوابیم؟
هه را نگاه برزخی به جیمین میکنه و اون هم ترجیح میده که چیزی نگه و هه را هم دوباره شروع کرد زنگ زدن به ات ک بلاخره جواب داد
هه را : بززززز گاوووو شتررر مگه قرار نبود ساعت ده بریم خرید بزغاله
تهیونگ : اگه نام بردن تموم حیوانات باغ وحش تموم شد باید بگم مزاحم نشوید ات خوابه بلند میشه
وگوشی رو قطع کرد
هه را : وای پشم
جیمین : چی شد
هه را : .....
ته یونگ
آه خدای من ساعت ده صبحههههه
سریع بلند شدم تا برم حاضر بشم
ولی ات با دستاش محکم گردنم رو گرفته بود و ول نمیکرد
ته : ات عزیزم ول کن باید برم شرکت دیر شده .
ات : نههههه نمیخواد
ته : د ول کن ( ی خورده تند .
و ات آروم دست هایش رو شل کرد و تهیونگ از بغلش بیرون اومد .
ات .
تغریبا عصر بود و با هه را تا الان بیرون بودیم نمیدونم چرا اصرار داشت که ی لباس مجلسی بگیرم و منم مخالفت نکردم و گرفتم تو اتاق درس خوندم و حوصله نداشتم و تهیونگ صبح ناراحتم کرده بود حتی تلفن نکرد ی معذرت خواهی کن هه
ک گوشیم زنگ خورد ...
شرط پارت بعد:۱۴۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
شرط پارت قبل رو انجام ندادید اگه ایندفعه هم شرایط کامل نشه پارت بعد رو اپ نمیکنم
۶۹.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.