فیک فصل دوم فقط من فقط تو
پارت :۴۷/
ک گوشیم زنگ خورد
هه را : ا ات ( با لحن استرس
ات : چی شده هه را ؟
هه را : ب ببین حول نکن خب ولی من الان میام دنبالت باید بریم جایی خب؟
ات : ولی
هه را: خواهش میکنم ات اضطراریع
ات : باشه
هه را : ببین اونجایی ک میریم ادماش چطور بگم خیلی باید خ خوب باشی اوکی؟
ات : خدا ب خیر بگذرونه
هه را : ات بخدا ضرر نمیکنی لطفااا
ساعت پنج میام دنبالت
ات : ب تهیونگ بگ
هه را : نهههه نباید بدونه
ات : خ خیلی خب خدافظ
ات یعنی کجا میخواد بریم بیخیال هه را اونجور آدمی نیست ک بخواد اتفاق بدی بیوفته ی کم با گوشیم ور رفتم ک نگاهم به ساعت افتاد و از جام بلند شدم خدای من ساعت ی ربع ب چهار بود و من هیچ غلطی نکردممم
از جام بلند شدم و اول از ی میکاپ خیلی ملایم شروع کردم و بعدش موهام رو بالای سرم جمع مردم و نگاهم افتاد به لباسی که با هه را همین امروز گرفتیم
بد نیست اونو بپوشم ولی کوتاه نیس ؟
اوه بیخیال دختر و لباس رو برداشتم و پوشیدم وی کیف و کفش هم انتخاب کردم و کفش ها رو پوشیدم و گوشی و وسایل لازم رو داخلش گذاشتم و بعد نشستم و به موهام حالت دارم و بازشون گذاشتم و ی گردنبند از جنس سنگ گارنت انداختم ک متضاد خوبی با لباسم داشت ک صدای در رو شنیدم
ات : کیع؟
هه را سراسیمه وارد شد و به طرف ات رفت و صورتش رو خوب برانداز کرد ک باعث تعجب ات شد گردنش رو کمی عقب برد
هه را : میمردی ی کم بیشتر میمالیدی به این صورتت هوفففف ب طرف وسایل ات رفت
ات : یااااا همینا خوبه
هه را: نه خوب نیست هه هه چیزه چ خوب ک این لباس رو پوشیدی اصلا داشتم دعا فاخ چی میگم من خب بیا اینجا ببینم و ات با بی میلی روی صندلی نشست که هه را خط چشم ات رو کمی دنباله دار کرد و کمی رژش رو پر رنگ تر کرد
هه را : تمومه
ات : مگه میریم عروسی
هه را : ی ی جوراب
ات : آخرش من از کار تو سر در نیاوردم
هه را : بیا بریمممم
و دست ات رو گرفت و با هم از عمارت خارج شدن و هه را ات رو نشوند رو صندلی و کمربندش رو بست و خودش هم سوار ماشین شد و گازش رو گرفت
ات : یاااا یواش تر هه را
هه را : چرا خوبه که دختر تو ک عاشق سرعت بودی
ات : وای وایساااا ببینم
تو گواهینامه ......
و بعد از کلی قور های ات بلاخره هه را گفت که رسیدن
ات : الان شوخیت گرفته دیگه ؟
هه را : چرا
ات : منو آوردی شهربازیی؟
با این وضععع
هه را : مناسبه تو نگران نباش
چندمین بعد کنار در تونل وحشت وایسادن
هه را : باید بریم تو .
ات : مسخره میکنی؟
هه را: ن بخدا باید بریم تو ؟
و ات با حرس گفت ک در رو باز کنن و داخل شدن .
ات:قسم میخورم اگه از پیشم جم بخوری میکشمت
هه را : او اوکی بابا
و همینطور که راه میرفتن و
ات : این نخ اینجا چی میگه .
هه را ابروی بالا انداخت گفت :
باید بگیریمش تا ببینم تا کجا میره
ات : اوه اره
جیییییغ
هه را : یااااا خدا چیهههه
ات : ا اون چیه پشتت
هه را برگشت و گفت : دیونه چیزی نیس نیست ک
و هر دو عین چی ترسیده بودن و ب روی خودشون نیاوردن و ات نخ رو گرفت و حرکت کرد و صدای کفش هاشون داخل فضا میپیچید که ب ی در بسته خوردن ات هر چقدر در رو فشار میداد باز نمیشد
و برگشت ک ی مرد هیکلی که چند تا چیز از پوشتش آویزون بود و موهاش کاملا صورتش رو گرفته بود دید ک دقیقا پشت سر هه را بود
ات : جیغغغغغغغغغغغغغ
هه را : یاااا مسیححخححح
برو تروخداا
ک گوشیم زنگ خورد
هه را : ا ات ( با لحن استرس
ات : چی شده هه را ؟
هه را : ب ببین حول نکن خب ولی من الان میام دنبالت باید بریم جایی خب؟
ات : ولی
هه را: خواهش میکنم ات اضطراریع
ات : باشه
هه را : ببین اونجایی ک میریم ادماش چطور بگم خیلی باید خ خوب باشی اوکی؟
ات : خدا ب خیر بگذرونه
هه را : ات بخدا ضرر نمیکنی لطفااا
ساعت پنج میام دنبالت
ات : ب تهیونگ بگ
هه را : نهههه نباید بدونه
ات : خ خیلی خب خدافظ
ات یعنی کجا میخواد بریم بیخیال هه را اونجور آدمی نیست ک بخواد اتفاق بدی بیوفته ی کم با گوشیم ور رفتم ک نگاهم به ساعت افتاد و از جام بلند شدم خدای من ساعت ی ربع ب چهار بود و من هیچ غلطی نکردممم
از جام بلند شدم و اول از ی میکاپ خیلی ملایم شروع کردم و بعدش موهام رو بالای سرم جمع مردم و نگاهم افتاد به لباسی که با هه را همین امروز گرفتیم
بد نیست اونو بپوشم ولی کوتاه نیس ؟
اوه بیخیال دختر و لباس رو برداشتم و پوشیدم وی کیف و کفش هم انتخاب کردم و کفش ها رو پوشیدم و گوشی و وسایل لازم رو داخلش گذاشتم و بعد نشستم و به موهام حالت دارم و بازشون گذاشتم و ی گردنبند از جنس سنگ گارنت انداختم ک متضاد خوبی با لباسم داشت ک صدای در رو شنیدم
ات : کیع؟
هه را سراسیمه وارد شد و به طرف ات رفت و صورتش رو خوب برانداز کرد ک باعث تعجب ات شد گردنش رو کمی عقب برد
هه را : میمردی ی کم بیشتر میمالیدی به این صورتت هوفففف ب طرف وسایل ات رفت
ات : یااااا همینا خوبه
هه را: نه خوب نیست هه هه چیزه چ خوب ک این لباس رو پوشیدی اصلا داشتم دعا فاخ چی میگم من خب بیا اینجا ببینم و ات با بی میلی روی صندلی نشست که هه را خط چشم ات رو کمی دنباله دار کرد و کمی رژش رو پر رنگ تر کرد
هه را : تمومه
ات : مگه میریم عروسی
هه را : ی ی جوراب
ات : آخرش من از کار تو سر در نیاوردم
هه را : بیا بریمممم
و دست ات رو گرفت و با هم از عمارت خارج شدن و هه را ات رو نشوند رو صندلی و کمربندش رو بست و خودش هم سوار ماشین شد و گازش رو گرفت
ات : یاااا یواش تر هه را
هه را : چرا خوبه که دختر تو ک عاشق سرعت بودی
ات : وای وایساااا ببینم
تو گواهینامه ......
و بعد از کلی قور های ات بلاخره هه را گفت که رسیدن
ات : الان شوخیت گرفته دیگه ؟
هه را : چرا
ات : منو آوردی شهربازیی؟
با این وضععع
هه را : مناسبه تو نگران نباش
چندمین بعد کنار در تونل وحشت وایسادن
هه را : باید بریم تو .
ات : مسخره میکنی؟
هه را: ن بخدا باید بریم تو ؟
و ات با حرس گفت ک در رو باز کنن و داخل شدن .
ات:قسم میخورم اگه از پیشم جم بخوری میکشمت
هه را : او اوکی بابا
و همینطور که راه میرفتن و
ات : این نخ اینجا چی میگه .
هه را ابروی بالا انداخت گفت :
باید بگیریمش تا ببینم تا کجا میره
ات : اوه اره
جیییییغ
هه را : یااااا خدا چیهههه
ات : ا اون چیه پشتت
هه را برگشت و گفت : دیونه چیزی نیس نیست ک
و هر دو عین چی ترسیده بودن و ب روی خودشون نیاوردن و ات نخ رو گرفت و حرکت کرد و صدای کفش هاشون داخل فضا میپیچید که ب ی در بسته خوردن ات هر چقدر در رو فشار میداد باز نمیشد
و برگشت ک ی مرد هیکلی که چند تا چیز از پوشتش آویزون بود و موهاش کاملا صورتش رو گرفته بود دید ک دقیقا پشت سر هه را بود
ات : جیغغغغغغغغغغغغغ
هه را : یاااا مسیححخححح
برو تروخداا
۵۰.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.