تکپارتیکوک

#تک‌پارتی‌کوک
[درخواستی]

'بازگشت دوباره'

هواپیمای خصوصی با تکانی نرم روی باند فرودگاه نشست. جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و بالاخره بعد از هفته‌ها دوری، به خانه برگشته بود. هنوز کوله‌اش را درست روی شانه جا به جا نکرده بود که تلفنش لرزید.
"جناب حئون، باید سریع بیاید بیمارستان. حال خانمتون خوب نیست"
چیزی در صدای دستیارش بود که جونگ‌کوک را بی‌قرار کرد. قلبش کوبید. انگشتانش روی دسته‌ی چمدان لرزیدند.
با صدایی لرزان و آشفته گفت:
"چی شده؟!":kook
"خانم نزدیک ماه آخر بارداریشون بودن... حالشون یهویی بد شد برای همین منتقلشون کردن بیمارستان"
چمدان را همان‌جا رها کرد و دوید. خودش را به ماشین رساند و با بیشترین سرعت ممکن به سمت بیمارستان رفت.
.....
در بیمارستان، راهروها بلند و کشدار به نظر می‌رسیدند. قلبش با شدت در سینه‌اش می‌کوبید. خودش را به پذیرش رساند.
"ا.ت کجاست؟!":kook
"بخش زنان اتاق..."
قبل از اینکه پرستار جمله‌اش را تمام کند دوید. انگار که پاهایش خودش می‌دانستند باید کجا بروند. نفسش تند شده بود. در را هل داد و وارد شد.
ا.ت روی تخت دراز کشیده بود، رنگ‌پریده و خسته. اما هنوز همان نوری که همیشه در چشمانش بود، از بین نرفته بود. چشم‌هایش که جونگ‌کوک را دید، لرزیدند.
"جونگ‌کوک..":a.t
کنارش نشست و دست‌های سردش را میان دستانش گرفت.
"چرا به من نگفتی حالت بده؟ چرا زودتر بهم خبر ندادن؟":kook
صدایش می‌لرزید، پر از نگرانی، پر از دلتنگیه هفته‌های دوری.
ا.ت لبخند کم‌رنگی زد.
"نمی‌خواستم نگران بشی... اما یهویی دردش شروع شد.. فکر کردم.. فکر کردم شاید...":a.t
"هیشششش":kook
انگشتش را روی لب‌های ا.ت قرار داد. نگاهش را به طرف شکم ا.ت گرفت[چرا خجالت میکشم؟؟] و لبخند زد.
"مهم نیست چی فکر کردی. من اینجام. دیگه تنها نیستی":kook
انگشتانش را میان موهای ا.ت برد و نوازش‌وار رویشان دست میکشید
بعد از چند دقیقه سکوت، بلاخره لب‌زد:
"ببخشید جونگ‌کوک":a.t
"چی؟ چرا؟":kook
"معذرت میخوام که بهت نگفتم.. ببخشید که نگرانت کردم":a.t
جونگ‌کوک لبخندی زد و گفت:
"مهم اینه که الان پیشتم":kook
نزدیک ا.ت شد طوری که نفس های داغش روی صورت ا.ت فرود می‌آمدند.
چند لخظه‌ای به هم خیره شدند که جونگ‌کوک به نرمی لب‌هایش را روی لب‌های ا.ت گذاشت و به آرامی مک میزد.[خجالت چیه اصلا؟..]
بعد از مدتی از هم جدا شدند و دوباره چشم‌هایشان به هم دوخته شده.
"جونگ‌کوکی":a.t
"جونم؟":kook
"دوستت دارم":a.t
"ولی من روانیتم":kook
و بعد از این حرف هردو خندیدند.
دیدگاه ها (۳۷)

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:¹"متهم بی‌گناه شناخته شد. دادگان به پ...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:²"شماها اینجا بودینو اون فرار کرد احم...

تیزر فصل دو

کنجکاوی"p³⁰""هان الیزا.. پس تویی. دختری که... هیجده سال پیش،...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

WISH MEET YOUPART 16ویو روز بعدادمین. ا/ت صبح زود بیدار شد و...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط