شماها اینجا بودینو اون فرار کرد احمقااا
𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:²
"شماها اینجا بودینو اون فرار کرد احمقااا":𝕜𝕠𝕠𝕜
"رئیس م..."
مجسمهای که روی میز بودو برداشت و به طرف مرد پرتابش کرد. بیخیال اینکه چه اتفاقی میوفته. به هرحال یهجوری باید عصبانیتشو خالی میکرد..
"دهنتو ببند آشغالللل":𝕜𝕠𝕠𝕜
چه عجیب... مجسمه دقیقا خورد به سرش. درحالی که خون ازش میریخت بیهوش روی زمین افتاد.
"همتون یه مشت احمقین. دو ماه گذشتهوشما عوضیا هنوز پیداش نکردین":𝕜𝕠𝕠𝕜
در حالی که آستین لباسشو درست میکرد سرشو بالا بردو بهشون نگاه کرد.
"پیداش کنین اگه نمیخواین تیکه بزرگتون گوشتون باشه":𝕜𝕠𝕠𝕜
تمامیه بادیگاردا سر خم کردن کردن و با گفتن چشم از اتاق بیرون رفتن.
جئون وقتی دوباره اون مردو دید داد زد:
"یکی بیاد این تنه لشو جمعش کنه":𝕜𝕠𝕠𝕜
خیلی سریع چند نفر وارد اتاق شدن و جنازه مردو بیرون بردن که جئون روی صندلیش نشستو گفت:
"نمیخوام رد خون اون آشغاله به درد نخور توی اتاقم بمونه، پس حواستون باشه خوب تمیزش کنین":𝕜𝕠𝕠𝕜
خدمتکارا با گفتن چشم از اتاق بیرون رفتن اما وقتی آماندا داشت میرفت جئون صداش زد.
"هی تو":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا سمت جئون برگشتو گفت:
"با منید؟"
"آره. بیا اینجا":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا با دستای لرزون سمت جئون رفت.
"ب..بله؟"
"تو و الیزا به هم خیلی نزدیک بودین؛ میدونی کجا رفته؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا چشماش گشاد شد و سرشو به جهت مخالف تکون داد.
"نه. باور کنید من نمیدونم اون کجا رفته!"
از جاش بلند شد. به سمت پنجره رفتو به بیرون نگاه کرد.
"باشه چرا هول میکنی؟!...
میتونی بری":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا تعظیم کردو از اتاق خارج شد.
"یهبار گمت کردم ولی بعدا پیدات کردم. این بارم دوباره پیدات میکنم... دختر کوچولوی شیطونم":𝕜𝕠𝕠𝕜
_____
شرطا نرسید اما
۵۰۰تاییمون مبارک گلای سرخم🎉🎊
شرط نداره چون امشب برای اینکه ۵۰۰تا شدیم پارت میزارم و شما قرار نیست لایک نکنین
از کاری که میخوام بکنم پشیمونم نکنید باشه؟ ممنونم
راستی همینطوری آمیانه اوکیه؟
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:²
"شماها اینجا بودینو اون فرار کرد احمقااا":𝕜𝕠𝕠𝕜
"رئیس م..."
مجسمهای که روی میز بودو برداشت و به طرف مرد پرتابش کرد. بیخیال اینکه چه اتفاقی میوفته. به هرحال یهجوری باید عصبانیتشو خالی میکرد..
"دهنتو ببند آشغالللل":𝕜𝕠𝕠𝕜
چه عجیب... مجسمه دقیقا خورد به سرش. درحالی که خون ازش میریخت بیهوش روی زمین افتاد.
"همتون یه مشت احمقین. دو ماه گذشتهوشما عوضیا هنوز پیداش نکردین":𝕜𝕠𝕠𝕜
در حالی که آستین لباسشو درست میکرد سرشو بالا بردو بهشون نگاه کرد.
"پیداش کنین اگه نمیخواین تیکه بزرگتون گوشتون باشه":𝕜𝕠𝕠𝕜
تمامیه بادیگاردا سر خم کردن کردن و با گفتن چشم از اتاق بیرون رفتن.
جئون وقتی دوباره اون مردو دید داد زد:
"یکی بیاد این تنه لشو جمعش کنه":𝕜𝕠𝕠𝕜
خیلی سریع چند نفر وارد اتاق شدن و جنازه مردو بیرون بردن که جئون روی صندلیش نشستو گفت:
"نمیخوام رد خون اون آشغاله به درد نخور توی اتاقم بمونه، پس حواستون باشه خوب تمیزش کنین":𝕜𝕠𝕠𝕜
خدمتکارا با گفتن چشم از اتاق بیرون رفتن اما وقتی آماندا داشت میرفت جئون صداش زد.
"هی تو":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا سمت جئون برگشتو گفت:
"با منید؟"
"آره. بیا اینجا":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا با دستای لرزون سمت جئون رفت.
"ب..بله؟"
"تو و الیزا به هم خیلی نزدیک بودین؛ میدونی کجا رفته؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا چشماش گشاد شد و سرشو به جهت مخالف تکون داد.
"نه. باور کنید من نمیدونم اون کجا رفته!"
از جاش بلند شد. به سمت پنجره رفتو به بیرون نگاه کرد.
"باشه چرا هول میکنی؟!...
میتونی بری":𝕜𝕠𝕠𝕜
آماندا تعظیم کردو از اتاق خارج شد.
"یهبار گمت کردم ولی بعدا پیدات کردم. این بارم دوباره پیدات میکنم... دختر کوچولوی شیطونم":𝕜𝕠𝕠𝕜
_____
شرطا نرسید اما
۵۰۰تاییمون مبارک گلای سرخم🎉🎊
شرط نداره چون امشب برای اینکه ۵۰۰تا شدیم پارت میزارم و شما قرار نیست لایک نکنین
از کاری که میخوام بکنم پشیمونم نکنید باشه؟ ممنونم
راستی همینطوری آمیانه اوکیه؟
- ۱۷.۳k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط