شوکای و ییبو ژان با مرده راه افتادن بهه سمته کوهستان مرده
شوکای و ییبو ژان با مرده راه افتادن بهه سمته کوهستان مرده چونکه زخمی بود زیاد نمیتونست راه بره شوکای اونو کول کرده بود ژان به ییبو گفت
ژان..یکم تو اون مرده کول کن راه سخته شوکای خسته میشه
ییبو.. به من رفتی نداره خودمم خسته شدم
ژان.. خب شوکای هم خسته شده
ییبو ..من گناه ندارم تازه ما بخاطر شوکای به این سفر اومدیم
ژان..چقد سنگ دلی
ییبو..تو که خیلی خوبی خودت کولش کن
ژان..من آخه چجوری اونوکولش کنم
ییبو.. تو اصلا چرا اومدی فقط با پسرا سفر میری
ژان..کی با تو اومد تازه من با شوکای جونم اومدم
ییبو..شوکای جونت خجالت بکش مثله اینکه اونو دوست داری
ژان.. خب اون بر عکس تو خیلی مهربون و خوبه تو فقط با من دعوا میکنی
ییبو ..آخه تو لیاقت مهربونی منو نداری
ژان با حرفای ییبو ناراحت شد و جلوتر رفت
ییبو ..فقط شوکای فقط شوکای
ژان..شوکای بیااب بخور
ییبو..فقط لاس بزنید احمقا
رسیدن به بلای کوه مرده از پشت شوکای پایین اومد و یکم جلوتررفتن مح همه جارو گرفته بود و هیچی معلوم نبود یکم دیگه جلوتر رفتن از هم جدا شده بود و هیچی معلوم نبود
ژان.. ییبو شوکای کجایین من هیچی نمیبینم
ییبو..ژان کجایی
شوکای..بچه ها کجا هستین...
درهمین حال لئوو نگران قبیلش بود و ازاینکه گروه سایه چی تو سرشه. لیژان و دینگ یوشی درحال رفتن بودن نمیدونستن چی درانتظارشون هست دینگ یوشی که یه حسایی به لیژان داشت و از عاقبط عشق میترسید ییبو هم که قدرت میخاست و همین طور به ژان فکرمیکرد نمیدونست چه حسی بهش داره و از رفتاراش که باشوکای داشت ناراحت بود و میخاست از شوکای برای بدست اوردن انالیندا سواستفاده کنه اما شوکای هم زرنگ ترزاین حرفابودولی فقط به دختری که دوسش داشت فکرمیکرد به اینکه شاید نمرده باشه ژان هم یه ادمه سادعی بود و بعداز اینکه ییبواونو از دست گرگا نجات داد عاشقش شوده بود اما بهش هیچی نمیگفت چون نمیدونس ییبو هم انودوس داره یانه
لی هن هم تو کشتی بود داشت طبیب باخودش میاورد به نیانگما و یه صدایی مغزشو درگیر کرده بو که همش میگفت فرار کنید بانو
نمیدوست گزشتش دردناک ترز این حرفاست
پیش چینیونگ نگهان کسی نزدیک تله شود چینیونگ باخوشحالی گفت کسی اونجاست ولی نمیدونست تازه اول بدبختیشه گونگ جون هم از نامه متوجه احساسات چنگ شد امابااینکه خودشم چنگودوست داشت نمی تونست قبولش کنه چن ژه یوان هم نگران کشورش بود چون نمیتونست به هیچکس عتمادکنه لینگ هه هم نقشه ایی شومی توسرش داشت لیژان و بقیه میخواستن گروه سایه رو دستگیر کنن ییبو ژان شوکای تویه مح گیر کرده بودن که نگهان3تاشون نوری دیدن داشتن سمته نورمیرفتن نمیدونستن چی در انتظارشون هست
در ادامه با(🖤عشق رام نشدنی🤍) باماهمرا باشین پایان فصل۱
ژان..یکم تو اون مرده کول کن راه سخته شوکای خسته میشه
ییبو.. به من رفتی نداره خودمم خسته شدم
ژان.. خب شوکای هم خسته شده
ییبو ..من گناه ندارم تازه ما بخاطر شوکای به این سفر اومدیم
ژان..چقد سنگ دلی
ییبو..تو که خیلی خوبی خودت کولش کن
ژان..من آخه چجوری اونوکولش کنم
ییبو.. تو اصلا چرا اومدی فقط با پسرا سفر میری
ژان..کی با تو اومد تازه من با شوکای جونم اومدم
ییبو..شوکای جونت خجالت بکش مثله اینکه اونو دوست داری
ژان.. خب اون بر عکس تو خیلی مهربون و خوبه تو فقط با من دعوا میکنی
ییبو ..آخه تو لیاقت مهربونی منو نداری
ژان با حرفای ییبو ناراحت شد و جلوتر رفت
ییبو ..فقط شوکای فقط شوکای
ژان..شوکای بیااب بخور
ییبو..فقط لاس بزنید احمقا
رسیدن به بلای کوه مرده از پشت شوکای پایین اومد و یکم جلوتررفتن مح همه جارو گرفته بود و هیچی معلوم نبود یکم دیگه جلوتر رفتن از هم جدا شده بود و هیچی معلوم نبود
ژان.. ییبو شوکای کجایین من هیچی نمیبینم
ییبو..ژان کجایی
شوکای..بچه ها کجا هستین...
درهمین حال لئوو نگران قبیلش بود و ازاینکه گروه سایه چی تو سرشه. لیژان و دینگ یوشی درحال رفتن بودن نمیدونستن چی درانتظارشون هست دینگ یوشی که یه حسایی به لیژان داشت و از عاقبط عشق میترسید ییبو هم که قدرت میخاست و همین طور به ژان فکرمیکرد نمیدونست چه حسی بهش داره و از رفتاراش که باشوکای داشت ناراحت بود و میخاست از شوکای برای بدست اوردن انالیندا سواستفاده کنه اما شوکای هم زرنگ ترزاین حرفابودولی فقط به دختری که دوسش داشت فکرمیکرد به اینکه شاید نمرده باشه ژان هم یه ادمه سادعی بود و بعداز اینکه ییبواونو از دست گرگا نجات داد عاشقش شوده بود اما بهش هیچی نمیگفت چون نمیدونس ییبو هم انودوس داره یانه
لی هن هم تو کشتی بود داشت طبیب باخودش میاورد به نیانگما و یه صدایی مغزشو درگیر کرده بو که همش میگفت فرار کنید بانو
نمیدوست گزشتش دردناک ترز این حرفاست
پیش چینیونگ نگهان کسی نزدیک تله شود چینیونگ باخوشحالی گفت کسی اونجاست ولی نمیدونست تازه اول بدبختیشه گونگ جون هم از نامه متوجه احساسات چنگ شد امابااینکه خودشم چنگودوست داشت نمی تونست قبولش کنه چن ژه یوان هم نگران کشورش بود چون نمیتونست به هیچکس عتمادکنه لینگ هه هم نقشه ایی شومی توسرش داشت لیژان و بقیه میخواستن گروه سایه رو دستگیر کنن ییبو ژان شوکای تویه مح گیر کرده بودن که نگهان3تاشون نوری دیدن داشتن سمته نورمیرفتن نمیدونستن چی در انتظارشون هست
در ادامه با(🖤عشق رام نشدنی🤍) باماهمرا باشین پایان فصل۱
- ۲.۷k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط