Cousin
Cousin
part 6
"ا/ت"
بچه ها مشکوک نگاهم میکردم فوری از جلوشون گذشتم و لباسمو عوض کردم.. اونا آماده و منتظر بودند
*
ته: این چش شدع؟
کوک: هیچی..بابا رفته بودیم قدم بزنیم..رفته لباسشو عوض کنه
لیزا: لباسش خوب بود که
کوک: نمیدونم..میخواست عوض کنه
رزا: رفتارش عجیبی بود..
جیمین: چشماش هم گود افتاده بود
کوک: گفتم که..چیزی نیست..احتمالا بخاطر خستگیه نگران نباشید
ا/ت: اومدن* بریم من خیلی گشنمه
کوک: بریم کجا؟
لیزا: به نظر من.همه جا که فست فود هست..بریم یک رستوران محلی قشنگ
ا/ت: منم داشتم به همین فکر میکردم
کوک: میگن ماهی و چیپسش خوشمزه اس
ا/ت:ماهی.. خیلی هم عالی :/
لیزا: خیلی چیزا داره!.. مثلا رست بیف!..شپردزپای!..تقریبا همه چیزشون با گوشت و سیب زمینی.. پوره سرخ شدع..همچین.. حتی ژامبون و سوسیس
کوک: من که ماهی و چیپسش میخوام
ته: منم شپردزپای
جیمین: منم..آم..میخوام کباب انگلسی رو امتحان کنم
رزا؛ منم..بیف ولینگتون
ا/ت: پس منم سوسیس و پوره میخوام
کوک. همه از غدهای همه میخوریم..و اگر موافق باشید آخر سر هم ایتون مس بخوریم!
ا/ت: واای دارم میمیرم..فقط بریم!
*رستوران*
ا/ت: از گشنگی و ضعف حالت تهوع داشتم*
کوک: ا/ت خوبی؟..
ا/ت: آره..خیلی گشنمه ضعف دارم! * بازو هامو رو میز گذاشتم و با دستام شقیقه ام رو فشار دادم*
کوک: صبر کن بگم کولا ها رو بیارن!
ا/ت: سر تکون دادن*
رزا: مطمعنی خوبی؟
ا/ت: آره..فکر کنم خسته ام
لیزا: به نظر منم..شام رو خوردیم برگردیم ویلا*
ته: یک وان آب داغ واسه خواهر بزرگم آماده میکنم که تمام خستیگش در بره
ا/ت: دستم درد میکرد و حوصله نداشتم
جیمین: چیزی شده؟
ا_ت :نه چطور؟
جیمین: هیچی همینطوری * جیمین*
ته: قیافت از خستگی میباره
ا/ت: حق با توعه..دستم درد میکنه شاید..فاک
کوک:* با دست زدن به پیشونی*😑
ته:.. یکی میشه بگه اینجا چخبرع؟
رزا: من از چیزی خبر ندارم
لیزا: منم همینطور
جیمین: اتفاقی افتادع؟ * رو به ا/ت و کوک*
ا/ت:نه.. دستم درد میکنه و حوصله ندارم
ته: همین؟!
ا/ت؛ دستم درد میکنه اعصاب ندارم باهات بهش کنم * کمی خشن
ته: خیلی خب خیلی خب آروم باش!
*گارسون اومد و نوشیدنی هارو داد و ا/ت سریع یکیشو برداشتم و سرشو کشید*
ته: آروم بخور میپره تو گلوت یا دماغت
*همه ساکت بودن*
ته: تیر خوردی؟
*خماری.. اگه ببینم ری اکشن ها تون خوبع امروز میزارم وگرنه فردا میزارم شایدم پس فردا..بستگی داره برنامه چی باشه*
ا/ت:..چی؟..
*همه ساکت شدن*
ته: گفتم تیر خوردی؟.. بخاطر همین با کوک یهویی رفتین بیرون؟.. و بخاطر همین تو بیحال هستی؟
ا/ت: من..من..
کوک: آره!.. جونشو بخاطر من به خطر انداخت * جدی به ا/ت*
ا/ت: اون موقعی که داشتم از دست بادیگارد فرار میکردم بهم تیر خورد!
ته: چیییی
ا/ت: آره..
کوک: خانوم نمیخواست هیچکس بفهمه ولی من دیدم!
ته: دستت درد نکنه دیگه...الان بهتری؟..درد داری؟.. بیحوصله بنظرت میای
ا/ت: یکم..
ته: دیگه پنهون کاری نداریم.. آخرین دفعه ات باشع!
ا/ت: نا سلامتی من ازت بزرگترم و عاقل ترم
ته: با یکسال بزرگتر نمیشی خانوم..مغزت اندازه بچه دوسالم نیست ..من برادرم و نگرانتم
ا/ت: ..
ته: نشونم بدع!
ا/ت: چی رو؟
ا/ت: زخم رو!
ته: ب..*گارسون اومد*
part 6
"ا/ت"
بچه ها مشکوک نگاهم میکردم فوری از جلوشون گذشتم و لباسمو عوض کردم.. اونا آماده و منتظر بودند
*
ته: این چش شدع؟
کوک: هیچی..بابا رفته بودیم قدم بزنیم..رفته لباسشو عوض کنه
لیزا: لباسش خوب بود که
کوک: نمیدونم..میخواست عوض کنه
رزا: رفتارش عجیبی بود..
جیمین: چشماش هم گود افتاده بود
کوک: گفتم که..چیزی نیست..احتمالا بخاطر خستگیه نگران نباشید
ا/ت: اومدن* بریم من خیلی گشنمه
کوک: بریم کجا؟
لیزا: به نظر من.همه جا که فست فود هست..بریم یک رستوران محلی قشنگ
ا/ت: منم داشتم به همین فکر میکردم
کوک: میگن ماهی و چیپسش خوشمزه اس
ا/ت:ماهی.. خیلی هم عالی :/
لیزا: خیلی چیزا داره!.. مثلا رست بیف!..شپردزپای!..تقریبا همه چیزشون با گوشت و سیب زمینی.. پوره سرخ شدع..همچین.. حتی ژامبون و سوسیس
کوک: من که ماهی و چیپسش میخوام
ته: منم شپردزپای
جیمین: منم..آم..میخوام کباب انگلسی رو امتحان کنم
رزا؛ منم..بیف ولینگتون
ا/ت: پس منم سوسیس و پوره میخوام
کوک. همه از غدهای همه میخوریم..و اگر موافق باشید آخر سر هم ایتون مس بخوریم!
ا/ت: واای دارم میمیرم..فقط بریم!
*رستوران*
ا/ت: از گشنگی و ضعف حالت تهوع داشتم*
کوک: ا/ت خوبی؟..
ا/ت: آره..خیلی گشنمه ضعف دارم! * بازو هامو رو میز گذاشتم و با دستام شقیقه ام رو فشار دادم*
کوک: صبر کن بگم کولا ها رو بیارن!
ا/ت: سر تکون دادن*
رزا: مطمعنی خوبی؟
ا/ت: آره..فکر کنم خسته ام
لیزا: به نظر منم..شام رو خوردیم برگردیم ویلا*
ته: یک وان آب داغ واسه خواهر بزرگم آماده میکنم که تمام خستیگش در بره
ا/ت: دستم درد میکرد و حوصله نداشتم
جیمین: چیزی شده؟
ا_ت :نه چطور؟
جیمین: هیچی همینطوری * جیمین*
ته: قیافت از خستگی میباره
ا/ت: حق با توعه..دستم درد میکنه شاید..فاک
کوک:* با دست زدن به پیشونی*😑
ته:.. یکی میشه بگه اینجا چخبرع؟
رزا: من از چیزی خبر ندارم
لیزا: منم همینطور
جیمین: اتفاقی افتادع؟ * رو به ا/ت و کوک*
ا/ت:نه.. دستم درد میکنه و حوصله ندارم
ته: همین؟!
ا/ت؛ دستم درد میکنه اعصاب ندارم باهات بهش کنم * کمی خشن
ته: خیلی خب خیلی خب آروم باش!
*گارسون اومد و نوشیدنی هارو داد و ا/ت سریع یکیشو برداشتم و سرشو کشید*
ته: آروم بخور میپره تو گلوت یا دماغت
*همه ساکت بودن*
ته: تیر خوردی؟
*خماری.. اگه ببینم ری اکشن ها تون خوبع امروز میزارم وگرنه فردا میزارم شایدم پس فردا..بستگی داره برنامه چی باشه*
ا/ت:..چی؟..
*همه ساکت شدن*
ته: گفتم تیر خوردی؟.. بخاطر همین با کوک یهویی رفتین بیرون؟.. و بخاطر همین تو بیحال هستی؟
ا/ت: من..من..
کوک: آره!.. جونشو بخاطر من به خطر انداخت * جدی به ا/ت*
ا/ت: اون موقعی که داشتم از دست بادیگارد فرار میکردم بهم تیر خورد!
ته: چیییی
ا/ت: آره..
کوک: خانوم نمیخواست هیچکس بفهمه ولی من دیدم!
ته: دستت درد نکنه دیگه...الان بهتری؟..درد داری؟.. بیحوصله بنظرت میای
ا/ت: یکم..
ته: دیگه پنهون کاری نداریم.. آخرین دفعه ات باشع!
ا/ت: نا سلامتی من ازت بزرگترم و عاقل ترم
ته: با یکسال بزرگتر نمیشی خانوم..مغزت اندازه بچه دوسالم نیست ..من برادرم و نگرانتم
ا/ت: ..
ته: نشونم بدع!
ا/ت: چی رو؟
ا/ت: زخم رو!
ته: ب..*گارسون اومد*
- ۱۶.۷k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط