چقدر دلم هوای تو را دارد بیا دیگر بیا و بگو تمام این سا

چقدر دلم هوای تو را دارد، بیا دیگر! بیا و بگو تمام این سالها آن که از پشت دیوارها، از پشت درختهای گردوی بلند خانه، از پشت کتابهای کتابخانه و از پشت این همه اشک که شهر را مثل نقاشی ، آب رنگ کرده مرا نگاه میکردتو بودی. تو بودی که گاهی سرک می کشیدی و من فکر میکردم که آفتاب است که روی صورتم دست می کشد. کتابها را فروختند. درخت گردو را با گردوهایش بریدند. دیوار خانه ریخته شد . من ماندم و اشک و شهر و نقاشی آب رنگم . و این دل که هنوز هوای تو را دارد. پس بیا!


سید میلاد اسلام زاده
دیدگاه ها (۱)

به پشت سر نگاه نمی کنم. افسوس خوردن را به من یاد نداده اند. ...

اندک اندک از حجم خواسته هایش کم کرده است . سیگار را ترک کرده...

گاهی آسمان به زمین نزدیک میشود ، آنقدر نزدیک که انگار کسی می...

دلم برای دوست و خانه ی دوست تنگ است. راستی نشانی اش کجا بود؟...

***## پرده اول: سایه‌های فقر و زمزمه‌ی امید، در کوچه‌های تنگ...

پارت سوم: شهرِ آینه‌ها و دوست قدیمیقطار آروم حرکت کرد. صدای ...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط