My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part²⁴🪐🦖
واقعا از بی رحمی جونگکوک به وجد اومده بود...
لباش تکون میخورد اما حرفی ازشون خارج نمیشد.. در حرکت خیلی غافل گیر کننده ای پا شد و مشت محکمی نثار صورت جذاب جونگکوک کرد...
جونگکوک انگار انتظار اینو از نامجون نداشت زمین خورد..
پرستاری با دیدن این وضعیت به نگهبان خبر داد...
نامجون رو شکم جونگکوک نشست و پشت سرهم مشت به صورت جونگکوک میزد..
همراه با ضربه ای که به صورت جونگ کوک میزد داد زد...
نامجون: عوضی چطور بعد بلایی که سر تهیونگ آوردی همچین حرفی میزنی..!؟ اون بچه بخاطر تو کثافت کارش به خودکشی کشید..! تو یه ذره هم وجدان نداری..؟ مت*جاوز سادیسمی..! حرو*مزاده...!
همینطور بهش فحش رکیک میداد و حرصشو سر جونگکوک خالی میکرد..
نگهبانا به سمتشون اومدن و با هر بدبختی بود جداشون کردن و از بیمارستان انراختنشون بیرون...
نامجون نگاه سرد و بی حسی بهش انداخت و گفت..
دیگه نمیخوام ببینمت جئون جونگکوک... تهیونگ هم بعد اینکه خوب شد تو خونه من میمونه و تو حق هیچ اعتراضی نداری.. هرچقدر پولی که بابت تهیونگ دادی دو برابرشو بهت میدم و نمیخوام دیگه اطراف تهیونگ ببینمت...
اگه باز سعی کنی اذیتش کنی ایندفعه بهت رحم نمیکنم قسم میخورم..
جونگکوک پوزخندی زد و چیزی نگفت...
سوار ماشینش شد و سمت خونه حرکت کرد.. تمام حواسش تو بیمارستان بود...
اگه میمرد چی..؟ اگه اتفاقی براش می افتاد چی..؟
تمام این فکر ها عین خوره به جون جونگکوک افتاده بودن..
نامجون با هزار بدبختی و رشوه تونست داخل بیمارستان بره...
سریع به سمت بخشی که تهیونگ اونجا بود رفت.. چهار ساعت گذشت... تو این چهار ساعت نامجون یک دقیقه هم راحت نبود..
بلاخره در اتاق عمل باز شد و دکتر با روپوش سبزی خارج شد و گفت...
=همراه کیم تهیونگ کیه..؟
نامجون با سرعت به سمت دکتر رفت باعجله گفت..
نامجون: منم.. برای تهیونگ اتفاقی افتاده..؟!
دکتر به سمت نامجون برگشت و گفت...
=عمل با موفقیت پیش رفت.. تونستیم گلوله رو از بدنش خارج کنیم... اما این وسط یه چیزی مشکوکه...
نامجون با استرس گفت..
نامجون: چی..؟
=ضربه های شلاقی رو بدن بیمار بود برای چیه..؟ من میتونم به پزشک قانونی مراجعه کنم اما میخوام بدونم اینکارو شما کردین..؟
نامجون سرشو پایین انداخت و با صدای آرومی گفت...
نامجون: نه دکتر من این بلا رو سرش نیاوردم.. راستش خود بیمار بهتون بگه بهتره.. فقط کی میتونم ببینمش..؟
=امروز نمیشه چون بیمار بیهوشه و عمل سختی داشته... فردا به هوش میاد و میتونین ببینینش..
نامجون تشکری کرد و دوباره رو صندلی بیمارستان نشست...
دوباره با صدای گوشی پوف کلافه ای کشید اما با دیدن اسم "جین" سریع جواب داد..
نامجون: جانم عزیزم..؟
_ _ _ _ _ _ _
هایییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
شرطم ندارین... فقط حمایت کنین...
Part²⁴🪐🦖
واقعا از بی رحمی جونگکوک به وجد اومده بود...
لباش تکون میخورد اما حرفی ازشون خارج نمیشد.. در حرکت خیلی غافل گیر کننده ای پا شد و مشت محکمی نثار صورت جذاب جونگکوک کرد...
جونگکوک انگار انتظار اینو از نامجون نداشت زمین خورد..
پرستاری با دیدن این وضعیت به نگهبان خبر داد...
نامجون رو شکم جونگکوک نشست و پشت سرهم مشت به صورت جونگکوک میزد..
همراه با ضربه ای که به صورت جونگ کوک میزد داد زد...
نامجون: عوضی چطور بعد بلایی که سر تهیونگ آوردی همچین حرفی میزنی..!؟ اون بچه بخاطر تو کثافت کارش به خودکشی کشید..! تو یه ذره هم وجدان نداری..؟ مت*جاوز سادیسمی..! حرو*مزاده...!
همینطور بهش فحش رکیک میداد و حرصشو سر جونگکوک خالی میکرد..
نگهبانا به سمتشون اومدن و با هر بدبختی بود جداشون کردن و از بیمارستان انراختنشون بیرون...
نامجون نگاه سرد و بی حسی بهش انداخت و گفت..
دیگه نمیخوام ببینمت جئون جونگکوک... تهیونگ هم بعد اینکه خوب شد تو خونه من میمونه و تو حق هیچ اعتراضی نداری.. هرچقدر پولی که بابت تهیونگ دادی دو برابرشو بهت میدم و نمیخوام دیگه اطراف تهیونگ ببینمت...
اگه باز سعی کنی اذیتش کنی ایندفعه بهت رحم نمیکنم قسم میخورم..
جونگکوک پوزخندی زد و چیزی نگفت...
سوار ماشینش شد و سمت خونه حرکت کرد.. تمام حواسش تو بیمارستان بود...
اگه میمرد چی..؟ اگه اتفاقی براش می افتاد چی..؟
تمام این فکر ها عین خوره به جون جونگکوک افتاده بودن..
نامجون با هزار بدبختی و رشوه تونست داخل بیمارستان بره...
سریع به سمت بخشی که تهیونگ اونجا بود رفت.. چهار ساعت گذشت... تو این چهار ساعت نامجون یک دقیقه هم راحت نبود..
بلاخره در اتاق عمل باز شد و دکتر با روپوش سبزی خارج شد و گفت...
=همراه کیم تهیونگ کیه..؟
نامجون با سرعت به سمت دکتر رفت باعجله گفت..
نامجون: منم.. برای تهیونگ اتفاقی افتاده..؟!
دکتر به سمت نامجون برگشت و گفت...
=عمل با موفقیت پیش رفت.. تونستیم گلوله رو از بدنش خارج کنیم... اما این وسط یه چیزی مشکوکه...
نامجون با استرس گفت..
نامجون: چی..؟
=ضربه های شلاقی رو بدن بیمار بود برای چیه..؟ من میتونم به پزشک قانونی مراجعه کنم اما میخوام بدونم اینکارو شما کردین..؟
نامجون سرشو پایین انداخت و با صدای آرومی گفت...
نامجون: نه دکتر من این بلا رو سرش نیاوردم.. راستش خود بیمار بهتون بگه بهتره.. فقط کی میتونم ببینمش..؟
=امروز نمیشه چون بیمار بیهوشه و عمل سختی داشته... فردا به هوش میاد و میتونین ببینینش..
نامجون تشکری کرد و دوباره رو صندلی بیمارستان نشست...
دوباره با صدای گوشی پوف کلافه ای کشید اما با دیدن اسم "جین" سریع جواب داد..
نامجون: جانم عزیزم..؟
_ _ _ _ _ _ _
هایییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
شرطم ندارین... فقط حمایت کنین...
۱۸.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲