My Red Moon…✨🫀🌚
My Red Moon…✨🫀🌚
Part²³🪐🦖
با صدای آمبولانس حرفشو قطع کرد و تهیونگ رو بغل کرد و به سمت در دویید... جونگکوک انرژی پاشدن رو نداشت که همراه نامجون بره..
نامجون با عجله تهیونگو رو تخت برانکارد گذاشت و خودش سوار آمبولانس شد و کنارش نشست...
پرستاری که همراهشون بود سریع به تهیونگ اکسیژن زد و ضربان قلب و نبضشو چک کرد..
نبضش کند میزد... فشارش پایین بود.. پرستار کلافه به راننده هشدار داد که سریعتر باشه...
وقتی به بیمارستان رسیدن سریع تهیونگ رو از آمبولانس خارج کردن..
پرستار داد میزد که همه کنار برن... نامجون هم پشت پرستار میدویید..
اما از جایی به بعد نزاشتن نامجون همراهشون بیاد و درو به روش بستن...
بالای اون محوطه نوشته بود "اتاق عمل".. نامجون پوف کلافهای کشید و رو صندلی بیمارستان نشست..
با صدای زنگ گوشیش بهش نگاهی انداخت با دیدن اسم "جونگکوک" اخمی کرد... میخواست جواب نده اما دلش سوخت.. با صدای سردی گفت...
نامجون: بله...؟
جونگکوک بدون توجه به صدای سر نامجون سریع گفت..
کوک: نامجون کدوم بیمارستان رفتین؟!
نامجون حرصش گرفت و گفت...
نامجون: چیه...؟! نگران شدی..؟! موقعی که داشتی بهش تجا*وز میکردی یا با تازیانه بدن کوچیکشو زخمی میکردی فکر اینجاها رو باید میکردی جئون جونگکوک! واسه خودم متاسفم که رفیقی مثل تو دارم...
جونگکوک کلافه گوشی رو فشار داد که هر لحظه امکان خورد شدن داشت.. حرفی نزد... در واقع حرفی نداشت که بزنه... همش عین یه حقیقت تلخ یه تپک میشد و به جونگکوک ضربه میزد..
چشماشو بست و سعی کرد آروم باشه الان تهیونگ مهم تر بود... وجدانش ناخواسته بهش پوزخند زد.. با صدایی که سعی میکرد بلند نشه گفت..
کوک: نامجون خواهش میکنم طفره نرو اسم بیمارستان رو بگو...
نامجون با حرص اسم بیمارستان رو گفت و گوشی رو قطع کرد..
جونگکوک با سرعت زیاد به سمت ماشینش رفت و ماشین رو با صدای گوش خراشی به حرکت در آورد... تهیونگ تنها بی گناهی بود که این وسط به ناحق مجازات شده بود..
به بیمارستان رسید...
نفهمید چطور از ماشین پیاده شد و سمت بیمارستان رفت..
نامجون رو تو راهرو بیمارستان دید و سریع سمتش رفت و با عجله پرسید...
کوک: حال تهیونگ چطوره...؟! کجاست؟!
نامجون دندوناشو رو هم هم سایید و گفت..
نامجون: اگه برات مهم بود.. اگه فقط یه کم بهش ارزش میدادی... اون الان مجبور نبود اینا رو تحمل کنه عوض..!
جونگکوک جز سکوت کاری ازش بر نمیومد... اما ایندفعه با حرفی که زد مرگشو توسط نامجون حتمی کرد..
کوک: نامجون من اونو خریدم و هر کاری بخوام میکنم...
نامجون با بهت به سنگ رو به روش نگاه کرد.. از شوک حرفی که جونگکوک بهش زده بود نمیدونست چی بگه...
واقعا از بی رحمی جونگکوک به وجد اومده بود..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
Part²³🪐🦖
با صدای آمبولانس حرفشو قطع کرد و تهیونگ رو بغل کرد و به سمت در دویید... جونگکوک انرژی پاشدن رو نداشت که همراه نامجون بره..
نامجون با عجله تهیونگو رو تخت برانکارد گذاشت و خودش سوار آمبولانس شد و کنارش نشست...
پرستاری که همراهشون بود سریع به تهیونگ اکسیژن زد و ضربان قلب و نبضشو چک کرد..
نبضش کند میزد... فشارش پایین بود.. پرستار کلافه به راننده هشدار داد که سریعتر باشه...
وقتی به بیمارستان رسیدن سریع تهیونگ رو از آمبولانس خارج کردن..
پرستار داد میزد که همه کنار برن... نامجون هم پشت پرستار میدویید..
اما از جایی به بعد نزاشتن نامجون همراهشون بیاد و درو به روش بستن...
بالای اون محوطه نوشته بود "اتاق عمل".. نامجون پوف کلافهای کشید و رو صندلی بیمارستان نشست..
با صدای زنگ گوشیش بهش نگاهی انداخت با دیدن اسم "جونگکوک" اخمی کرد... میخواست جواب نده اما دلش سوخت.. با صدای سردی گفت...
نامجون: بله...؟
جونگکوک بدون توجه به صدای سر نامجون سریع گفت..
کوک: نامجون کدوم بیمارستان رفتین؟!
نامجون حرصش گرفت و گفت...
نامجون: چیه...؟! نگران شدی..؟! موقعی که داشتی بهش تجا*وز میکردی یا با تازیانه بدن کوچیکشو زخمی میکردی فکر اینجاها رو باید میکردی جئون جونگکوک! واسه خودم متاسفم که رفیقی مثل تو دارم...
جونگکوک کلافه گوشی رو فشار داد که هر لحظه امکان خورد شدن داشت.. حرفی نزد... در واقع حرفی نداشت که بزنه... همش عین یه حقیقت تلخ یه تپک میشد و به جونگکوک ضربه میزد..
چشماشو بست و سعی کرد آروم باشه الان تهیونگ مهم تر بود... وجدانش ناخواسته بهش پوزخند زد.. با صدایی که سعی میکرد بلند نشه گفت..
کوک: نامجون خواهش میکنم طفره نرو اسم بیمارستان رو بگو...
نامجون با حرص اسم بیمارستان رو گفت و گوشی رو قطع کرد..
جونگکوک با سرعت زیاد به سمت ماشینش رفت و ماشین رو با صدای گوش خراشی به حرکت در آورد... تهیونگ تنها بی گناهی بود که این وسط به ناحق مجازات شده بود..
به بیمارستان رسید...
نفهمید چطور از ماشین پیاده شد و سمت بیمارستان رفت..
نامجون رو تو راهرو بیمارستان دید و سریع سمتش رفت و با عجله پرسید...
کوک: حال تهیونگ چطوره...؟! کجاست؟!
نامجون دندوناشو رو هم هم سایید و گفت..
نامجون: اگه برات مهم بود.. اگه فقط یه کم بهش ارزش میدادی... اون الان مجبور نبود اینا رو تحمل کنه عوض..!
جونگکوک جز سکوت کاری ازش بر نمیومد... اما ایندفعه با حرفی که زد مرگشو توسط نامجون حتمی کرد..
کوک: نامجون من اونو خریدم و هر کاری بخوام میکنم...
نامجون با بهت به سنگ رو به روش نگاه کرد.. از شوک حرفی که جونگکوک بهش زده بود نمیدونست چی بگه...
واقعا از بی رحمی جونگکوک به وجد اومده بود..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
۹.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲