عوض شد
#تصادفی
پارت ۹
ویو ا.ت
داشتیم میرفتیم تو که یهو
یه دختره اومد جلومون
(علامت لیا=)
=سلام پسرا چطوریننن(لوس)
هوی تو کی ای دیگه؟(رو به ا.ت)
+من.....
_طراح مدمونه تو اینجا چیکار میکنی؟
=مگه من طراح مدتون نبودممم؟؟؟
ته:نه خیر پی دی نیم خیلی ازت ناراضی بود اونا جی بود درست کرده بودی
=ولی.... ولی خیلی
نامی:برو کنار دیگه دیرمون شد بریم بچه ها
همه رفتیم
+هی پسرا اون کی بود
جیم:یه دختره لوس جن.ده بدبخت که همش خودشو میچسبونه به ما
+عه
_تازه منو دوست پسرش خطاب میکنه
+واقعا(با خنده)
_اره(با خنده)
نمیدونم چرا ولی وقتی کوک گفت که اون دختره دوست پسرش خطاب میکرده یه حس حسودی بدی بهم دست داد
بیخیال شدم رفتیم سوار آسانسور شدیم و رفتیم سمت اتاق
هوپی:خب خانوم ا.ت طرحاتو بیار ببینیم
+نه دیگه میخوام روی خودتون امتحانشون کنم
جیم:عه(با نگاه شیطانی)
ته:منحرف بدبخت
+عجببببب
جیم:نه نه خانوم ا.ت بیا امتحان کن رو مااااا(خنده شیطانی)
یکه یهو جیمنی اومد سمتم و منو انداخت رو مبل
ویو کوک
دیدم جیمین رفت سمت ا.ت و ا.تو پرت کرد رو مبل
نمیدونم چرا ولی حس بدی بهم دست داد حس نفرت و حسادت
رفتم سمت جیمین و
_یا جیمین بس کن
توام پاشو ا.ت(جدی)
جیم:چرا یهو جدی شدی؟(تعجب)
_هیچی
ا.ت لباسارو بیار
کوک رفت بیرون توی اتاقی که مخصوص لباسا بود
ویوا.ت
+این چرا یهو اینجوری شد
شوگا:ایم کلا اینجوریه
جین:راس میگه یهو جدی میشه
+هعب
ته:بریم لباسارو بپوشیممم؟
جیم:اره بریم که که خانوم ا.ت میخواد.....
+بس کنید بریمممممم
رفتیم تو اتاق که اندازه ی پسرا رو بگیرم
دونه دونه اندازه ی همشون رو گرفتم که رسیدم به کوک
هوففففف استرس بدی داشتم
_بیا اندازه بگیر دیگه چرا نگا میکنی
+ها.... اها باشه
آروم رفتم سمت و شروع کردم به اندازه گرفتنش
ویو کوک
ا.ت داشت اندازمو میگرفت حق خوبی داشتم نسبت به ا.ت حس میکردم دارم....
نه نه کوک پسر خودت باش
ا.ت داشت اندازمو میگرفتم که یهو.........
ادامه دارد....
پارت ۹
ویو ا.ت
داشتیم میرفتیم تو که یهو
یه دختره اومد جلومون
(علامت لیا=)
=سلام پسرا چطوریننن(لوس)
هوی تو کی ای دیگه؟(رو به ا.ت)
+من.....
_طراح مدمونه تو اینجا چیکار میکنی؟
=مگه من طراح مدتون نبودممم؟؟؟
ته:نه خیر پی دی نیم خیلی ازت ناراضی بود اونا جی بود درست کرده بودی
=ولی.... ولی خیلی
نامی:برو کنار دیگه دیرمون شد بریم بچه ها
همه رفتیم
+هی پسرا اون کی بود
جیم:یه دختره لوس جن.ده بدبخت که همش خودشو میچسبونه به ما
+عه
_تازه منو دوست پسرش خطاب میکنه
+واقعا(با خنده)
_اره(با خنده)
نمیدونم چرا ولی وقتی کوک گفت که اون دختره دوست پسرش خطاب میکرده یه حس حسودی بدی بهم دست داد
بیخیال شدم رفتیم سوار آسانسور شدیم و رفتیم سمت اتاق
هوپی:خب خانوم ا.ت طرحاتو بیار ببینیم
+نه دیگه میخوام روی خودتون امتحانشون کنم
جیم:عه(با نگاه شیطانی)
ته:منحرف بدبخت
+عجببببب
جیم:نه نه خانوم ا.ت بیا امتحان کن رو مااااا(خنده شیطانی)
یکه یهو جیمنی اومد سمتم و منو انداخت رو مبل
ویو کوک
دیدم جیمین رفت سمت ا.ت و ا.تو پرت کرد رو مبل
نمیدونم چرا ولی حس بدی بهم دست داد حس نفرت و حسادت
رفتم سمت جیمین و
_یا جیمین بس کن
توام پاشو ا.ت(جدی)
جیم:چرا یهو جدی شدی؟(تعجب)
_هیچی
ا.ت لباسارو بیار
کوک رفت بیرون توی اتاقی که مخصوص لباسا بود
ویوا.ت
+این چرا یهو اینجوری شد
شوگا:ایم کلا اینجوریه
جین:راس میگه یهو جدی میشه
+هعب
ته:بریم لباسارو بپوشیممم؟
جیم:اره بریم که که خانوم ا.ت میخواد.....
+بس کنید بریمممممم
رفتیم تو اتاق که اندازه ی پسرا رو بگیرم
دونه دونه اندازه ی همشون رو گرفتم که رسیدم به کوک
هوففففف استرس بدی داشتم
_بیا اندازه بگیر دیگه چرا نگا میکنی
+ها.... اها باشه
آروم رفتم سمت و شروع کردم به اندازه گرفتنش
ویو کوک
ا.ت داشت اندازمو میگرفت حق خوبی داشتم نسبت به ا.ت حس میکردم دارم....
نه نه کوک پسر خودت باش
ا.ت داشت اندازمو میگرفتم که یهو.........
ادامه دارد....
۱۲.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.