پارت ۴
پارت ۴
وقتی خواهر ناتنیش بودی
درخواستی
جونگکوک:پرستار کمک کن حالش خوب نیست
پرستار:اطفا بزاریدشون رو تخت
و جونگکوک هم یوری و گذاشت رو تخت و بردنش تو اتاق و جونگکوک هم پشت در نشسته بود منتظر بود
که بعد از دقایقی دکتر بیرون اومد
جونگکوک:دکتر حالش چطوره
(جونگکوک وقتایی که مست میکرد با یوری اهم اهم میکرد )
دکتر:حال هردو شون خوبه
جونگکوک:هردوشون
دکتر:بله خانمتون باردارن
جونگکوک:چ..چی
دکتر:تبریک میگم
و بعد از رفتن دکتر جونگکوک وارد اتاق شد و کنار تخت یوری نشست
جونگکوک:الان این چه وضعیه اخه چرا تو باید باردار باشی
که یوری بیدار شد
یوری:جونگکوک
جونگکوک:بیدار شدی
یوری:اهوم پیشه منو ببری پیش جی را
جونگکوک:نه
یوری:چرا
جونگکوک:تو بارداری
یوری:چیی ازتو
جونگکوک:اره
یوری:چ...چی بگم
جونگکوک:سقطش میکنی
یوری:نه
جونگکوک:چرا میکنی خوبم میکنی
یوری:نه نمیتونم
جونگکوک:چجوری تو روی مامان وبابا نگاه میکنی
یوری:من چجوری تو چی تو اینکار رو کردی اینم بچه توعه
جونگکوک:هوفففف یکاریش میکنم
که یدفعه گوشی جونگکوک زنگ میخوره که میبینه منشی باباشه جواب میده
جونگکوک:بله منشی دو
منشی دو:اقا پدر و مادرتون
جونگکوک:پدرومادرم چی
منشی دو:تصادف کردن و هردوشون از دنیا رفتن
جونگکوک:چ..چیییی (داد)
و گوشی و قط کرد
با دادی که جونگکوک کشید یوری ترسید
یوری:چی شده
جونگکوک:یوری
یوری:ده خب یه چیزی بگو
جونگکوک:مامان و بابا تصادف کردن و ازدنیا رفتن
یوری:چ...چی نه نه این امکان نداره
جونگکوک:ولی
یوری:هیچی نگو(جیغ و گریه)
که جونگکوک بغلش میکنه
جونگکوک:هیسسس اروم باش برا اون جوجه کوچولو خوب نیست
یوری:جونگکوک من مامان و میخوام من بغلشون و میخوام(گریه)
جونگکوک:اروم باش
و انقدر گریه کرد که حونگکوک پرستار هارو صدا زد و به یوری ارامبخش زدن و یوری خوابید که حونگکوک به بقیه اعضا هم اطلاع داد
(پدرای اعضا شریکا و دوستای پدر جونگکوکن)
............
وقتی خواهر ناتنیش بودی
درخواستی
جونگکوک:پرستار کمک کن حالش خوب نیست
پرستار:اطفا بزاریدشون رو تخت
و جونگکوک هم یوری و گذاشت رو تخت و بردنش تو اتاق و جونگکوک هم پشت در نشسته بود منتظر بود
که بعد از دقایقی دکتر بیرون اومد
جونگکوک:دکتر حالش چطوره
(جونگکوک وقتایی که مست میکرد با یوری اهم اهم میکرد )
دکتر:حال هردو شون خوبه
جونگکوک:هردوشون
دکتر:بله خانمتون باردارن
جونگکوک:چ..چی
دکتر:تبریک میگم
و بعد از رفتن دکتر جونگکوک وارد اتاق شد و کنار تخت یوری نشست
جونگکوک:الان این چه وضعیه اخه چرا تو باید باردار باشی
که یوری بیدار شد
یوری:جونگکوک
جونگکوک:بیدار شدی
یوری:اهوم پیشه منو ببری پیش جی را
جونگکوک:نه
یوری:چرا
جونگکوک:تو بارداری
یوری:چیی ازتو
جونگکوک:اره
یوری:چ...چی بگم
جونگکوک:سقطش میکنی
یوری:نه
جونگکوک:چرا میکنی خوبم میکنی
یوری:نه نمیتونم
جونگکوک:چجوری تو روی مامان وبابا نگاه میکنی
یوری:من چجوری تو چی تو اینکار رو کردی اینم بچه توعه
جونگکوک:هوفففف یکاریش میکنم
که یدفعه گوشی جونگکوک زنگ میخوره که میبینه منشی باباشه جواب میده
جونگکوک:بله منشی دو
منشی دو:اقا پدر و مادرتون
جونگکوک:پدرومادرم چی
منشی دو:تصادف کردن و هردوشون از دنیا رفتن
جونگکوک:چ..چیییی (داد)
و گوشی و قط کرد
با دادی که جونگکوک کشید یوری ترسید
یوری:چی شده
جونگکوک:یوری
یوری:ده خب یه چیزی بگو
جونگکوک:مامان و بابا تصادف کردن و ازدنیا رفتن
یوری:چ...چی نه نه این امکان نداره
جونگکوک:ولی
یوری:هیچی نگو(جیغ و گریه)
که جونگکوک بغلش میکنه
جونگکوک:هیسسس اروم باش برا اون جوجه کوچولو خوب نیست
یوری:جونگکوک من مامان و میخوام من بغلشون و میخوام(گریه)
جونگکوک:اروم باش
و انقدر گریه کرد که حونگکوک پرستار هارو صدا زد و به یوری ارامبخش زدن و یوری خوابید که حونگکوک به بقیه اعضا هم اطلاع داد
(پدرای اعضا شریکا و دوستای پدر جونگکوکن)
............
۵۲۳
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.