پارت۲
پارت۲
وقتی خواهر ناتنیش بودی
درخواستی
وقتی وارد خونه شد دید جونگکوک نشسته سر مبل و خونه خیلی تمیزه
یوری:سلام
جونگکوک:مگه نگفتم نیا
یوری:چرا فکر میکنی هرچی تو بگی همونه
جونگکوک:چون من بزرگترتم
یوری:برو بابا خستم کردی همش دستور میدی
جونگکوک:رو حرف من حرف نزن
یوری:برو بابا
همینطور که داشت از کنار جونگکوک رد میشد از پشت لباسش و گرفت و پرتش کرد زمین و شروع به کتک رزدنش کرد انقدر زدش که جونی برای یوری نموند دیگه و بعد هم روی زمین کشوندش و بردش توی اتاق و درش و قفل کرد و اومد پایین که سومی هم رسید و در و براش باز کرد و سومی اومد داخل و نشستن و شروع به حرف زدن کردن
سومی:نمیدونستم همچین خونه ای داری
جونگکوک:خونه مامان و بابامه
سومی:اها
که صدا هایی از اتاق یوری میومد و سر و صدا میکرد
یوری:در و باز کن آهای با توام
و همش جیغ و داد میکرد
سومی:این صدای کیه
جونگکوک:این خواهر خوندمه
سومی:تو خواهر داشتی
جونگکوک:اهوم
سومی:اها خب در اتاقش و باز کن
جونگکوک:لازم نکرده ولی خب باید صداش خفه بشه یدقیقه صبر کن
و رفت و داروی بیهوشی و توی آب ریخت و برد برای یوری و در اتاق و باز کرد
یوری:به چه حقی منو زندانی کردی
جونگکوک:خفه شو (یکی زد توگوشش)
یوری:چرا اینجوری میکنی(گریه)
جونگکوک:نشنوم صداتو بیا این اب و بخور
یوریدبا ترس و لرز و گریه اب و گرفت و خورد و بعد جونگکوک از اتاق رفت بیرون و در رو هم قفل کرد که یوری بیهوش شد
...............
وقتی خواهر ناتنیش بودی
درخواستی
وقتی وارد خونه شد دید جونگکوک نشسته سر مبل و خونه خیلی تمیزه
یوری:سلام
جونگکوک:مگه نگفتم نیا
یوری:چرا فکر میکنی هرچی تو بگی همونه
جونگکوک:چون من بزرگترتم
یوری:برو بابا خستم کردی همش دستور میدی
جونگکوک:رو حرف من حرف نزن
یوری:برو بابا
همینطور که داشت از کنار جونگکوک رد میشد از پشت لباسش و گرفت و پرتش کرد زمین و شروع به کتک رزدنش کرد انقدر زدش که جونی برای یوری نموند دیگه و بعد هم روی زمین کشوندش و بردش توی اتاق و درش و قفل کرد و اومد پایین که سومی هم رسید و در و براش باز کرد و سومی اومد داخل و نشستن و شروع به حرف زدن کردن
سومی:نمیدونستم همچین خونه ای داری
جونگکوک:خونه مامان و بابامه
سومی:اها
که صدا هایی از اتاق یوری میومد و سر و صدا میکرد
یوری:در و باز کن آهای با توام
و همش جیغ و داد میکرد
سومی:این صدای کیه
جونگکوک:این خواهر خوندمه
سومی:تو خواهر داشتی
جونگکوک:اهوم
سومی:اها خب در اتاقش و باز کن
جونگکوک:لازم نکرده ولی خب باید صداش خفه بشه یدقیقه صبر کن
و رفت و داروی بیهوشی و توی آب ریخت و برد برای یوری و در اتاق و باز کرد
یوری:به چه حقی منو زندانی کردی
جونگکوک:خفه شو (یکی زد توگوشش)
یوری:چرا اینجوری میکنی(گریه)
جونگکوک:نشنوم صداتو بیا این اب و بخور
یوریدبا ترس و لرز و گریه اب و گرفت و خورد و بعد جونگکوک از اتاق رفت بیرون و در رو هم قفل کرد که یوری بیهوش شد
...............
۴۱۴
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.