پارت۲۴
#پارت۲۴
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال#رمان_اروتیک
شده تیشرتودراوردم
_اخیش راحت شدماا
دستموبردم عقبوموهامم بازکردم
لنگون لنگون رفتم تواتاقم نمیدونم چرایهولرزیدم
ملافه روازروتخت برداشتمومثل چادرسرم کردمونشستم روتخت
چرا اکتای ولم کردرفت مگه چیکارکردم من نکنه ناراحتش کردم بااین فکرازجام بلندشدم باهمون سرگیجه اروم اروم رفتم سمت اتاقش
دروبدون زدن بازکردم
روتخت دراز کشیده بودوتقریبالباسی جز لباس زیرتنش نبود
لبخندی زدموجلورفتم
همینکه نشستم روتخت چشاشوبازکرردوبابهت نگام کرد
_اینجاچیکارمیکنی برو بگیربخواب ارمعان نصفه شبی بازیت گرفته
لبام ازلحن تندش اومدجلو بابغض نگاش کردم اون دوسم نداره میدونم
_باتوام بلندشوبروتواتاقت قیافه اتم اینجوری نکن
روشوبرگردوندوپشتشوبهم کرد
کشش عجیبی بهش داشتم من لعنتی دوسش داشتم عاشقش بودم هرچقدک اینو تواین چندسال ازخودم قایم کردمو وانمودکردم حسی ندارم بازم نمیتونم جلوی این حس لعنتیوبگیرم
جلوفتم باهمون ملافه کنارش دارزکشیدم تادستموگذاشتم روبازوش دوباره مثل برق گرفته هاپریدبالابرگشت سمتم بااخمای درهم نگام کردتوپید
_بهت گفتم گمشوبرو تواتاقت چیشونمیفهمی
انقد دلم پربود ناخداگاه زدم زیرگریه ازته دل هق میزدم
کُپ کرد حسابی جاخورد
خودمم نمیدونستم چ مرگمه
باگریه جیع زدم
_تودوسم نداری دوسم نداری لعنتی دوسم نداری
مث دیوونه هاتکرارمیکردم ک دستشوگذاشت رودهنم باگریه تقلامیکردم چشاش پرازغم بود
_هیش ارمغان اروم بگیراگه میگم بری بخاطرخودته چون حالت خوب نیست نمیخوام اینجابمونی
گریه ام شدیدترشدزیردستش تقلامیکردم ک دستشوبرداشت
خیره نگام میکرد بایه غم وحسی ک نمیدونستم چیه
گریم بنداومدخیره شدم توچشاشونیم خیزشدم چون ب حالت خیمه روم بود فاصله امون تقریباصفربود
توچندسانتی صورتش مکث کردم نگاهم خیره توجنگلی چشاش بودک بی اراده سرموخم کردموخیره توچشاش لباموگذاشتم رولباش
چشاش ازشوک گردشد
باارامش چشاموبستمولباشواروم بوسیدم
بی حرکت بود
اروم زبونموفرستادم تودهنشولب بالاییشو مکیدم
همین کافی بود تااکتای ب خودش بیاد
وحشیانه هلم دادروتختوخودشم روم خوابیدولباموکشیدتودهنش
اومی تودهنش گفتم ک زبونمو مک زد
اهی ک بین لبام کشید حس شهوتموصدبرابرکردوموهاشوچنگ زدموعمیق تربوسیدمش
دقایق طولانی لبامون توهم قفل بودکه نفس کم اوردمواروم عقب کشیدم
چشاموک بازکردم بانگاه خماروپرازنیازاکتای روبه روشدم
نگاهش دیوونه ام میکرد
نگاهمودزدیدم ک خم شدسمت گوشم
_الان حالت خوب نیس داغی فردا ک ب خودت بیایی منوزنده نمیزاری
سرشوبین دستام گرفتموازخودم کمی فاصلش دادم
بوسه ای ب گردنش زدم
_میخوامت
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال#رمان_اروتیک
شده تیشرتودراوردم
_اخیش راحت شدماا
دستموبردم عقبوموهامم بازکردم
لنگون لنگون رفتم تواتاقم نمیدونم چرایهولرزیدم
ملافه روازروتخت برداشتمومثل چادرسرم کردمونشستم روتخت
چرا اکتای ولم کردرفت مگه چیکارکردم من نکنه ناراحتش کردم بااین فکرازجام بلندشدم باهمون سرگیجه اروم اروم رفتم سمت اتاقش
دروبدون زدن بازکردم
روتخت دراز کشیده بودوتقریبالباسی جز لباس زیرتنش نبود
لبخندی زدموجلورفتم
همینکه نشستم روتخت چشاشوبازکرردوبابهت نگام کرد
_اینجاچیکارمیکنی برو بگیربخواب ارمعان نصفه شبی بازیت گرفته
لبام ازلحن تندش اومدجلو بابغض نگاش کردم اون دوسم نداره میدونم
_باتوام بلندشوبروتواتاقت قیافه اتم اینجوری نکن
روشوبرگردوندوپشتشوبهم کرد
کشش عجیبی بهش داشتم من لعنتی دوسش داشتم عاشقش بودم هرچقدک اینو تواین چندسال ازخودم قایم کردمو وانمودکردم حسی ندارم بازم نمیتونم جلوی این حس لعنتیوبگیرم
جلوفتم باهمون ملافه کنارش دارزکشیدم تادستموگذاشتم روبازوش دوباره مثل برق گرفته هاپریدبالابرگشت سمتم بااخمای درهم نگام کردتوپید
_بهت گفتم گمشوبرو تواتاقت چیشونمیفهمی
انقد دلم پربود ناخداگاه زدم زیرگریه ازته دل هق میزدم
کُپ کرد حسابی جاخورد
خودمم نمیدونستم چ مرگمه
باگریه جیع زدم
_تودوسم نداری دوسم نداری لعنتی دوسم نداری
مث دیوونه هاتکرارمیکردم ک دستشوگذاشت رودهنم باگریه تقلامیکردم چشاش پرازغم بود
_هیش ارمغان اروم بگیراگه میگم بری بخاطرخودته چون حالت خوب نیست نمیخوام اینجابمونی
گریه ام شدیدترشدزیردستش تقلامیکردم ک دستشوبرداشت
خیره نگام میکرد بایه غم وحسی ک نمیدونستم چیه
گریم بنداومدخیره شدم توچشاشونیم خیزشدم چون ب حالت خیمه روم بود فاصله امون تقریباصفربود
توچندسانتی صورتش مکث کردم نگاهم خیره توجنگلی چشاش بودک بی اراده سرموخم کردموخیره توچشاش لباموگذاشتم رولباش
چشاش ازشوک گردشد
باارامش چشاموبستمولباشواروم بوسیدم
بی حرکت بود
اروم زبونموفرستادم تودهنشولب بالاییشو مکیدم
همین کافی بود تااکتای ب خودش بیاد
وحشیانه هلم دادروتختوخودشم روم خوابیدولباموکشیدتودهنش
اومی تودهنش گفتم ک زبونمو مک زد
اهی ک بین لبام کشید حس شهوتموصدبرابرکردوموهاشوچنگ زدموعمیق تربوسیدمش
دقایق طولانی لبامون توهم قفل بودکه نفس کم اوردمواروم عقب کشیدم
چشاموک بازکردم بانگاه خماروپرازنیازاکتای روبه روشدم
نگاهش دیوونه ام میکرد
نگاهمودزدیدم ک خم شدسمت گوشم
_الان حالت خوب نیس داغی فردا ک ب خودت بیایی منوزنده نمیزاری
سرشوبین دستام گرفتموازخودم کمی فاصلش دادم
بوسه ای ب گردنش زدم
_میخوامت
۳۷۰
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.