پارت۲۲
#پارت۲۲
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال#رمان_اروتیک
یکم قربون صدقه ی مامان رفتم تابالاخره ازدلش دراومد همین که قطع کردم
غم عالم نشست تودلم یه چرای گنده توسرم بودکه هیچ جوره جوابی براش نداشتم_هعیی
ازجام بلندشدمورفتم حموم یه دوش سرپایی گرفتموسریع اماده شدم الاناس نگاراینابرسن
اخرین نگاهوبه اینه انداختم ک زنگ خونه ب صدا دراومد
وبه دنبالش صدای خوشوبش کردن بچه ها
رفتم توهال نگاربادیدن خرذوق اومدجلوپریدبغلم
_اوفف چ هلویی شدی تو واسه کی انقدخوشگل کردی کلک من یاداداشم هوم
چشم غره ایی بهش رفتم لپشوگرفتم
_گزینه ی سه هیچکدام
وارفته نگام کرد ک زدم زیرخنده
_ایشششش خیلیم دلت بخواد اصلانه من میگیرمت ن داداشم بمون روسر ننه ات بتُرش بدبخت
ایمان اومدجلو سلام علیک کردیم چون بلندحرف زده بودیم اونام شنیده بودن
ایمان باخنده ب جفتمون اشاره کرد،بعد روبه اکتای گفت
_داش دوتا دَبه ی انقدی سراغ داری؟
اکتای شونه ای بالاانداخت
_والادبه سراغ ندارم انقدی باید یه چیزی فرا ترازدبه پیداکنیم سرکه رو چیکارکنیم میدونی چقد سرکه میخواد
نگارکه داشت منفجرمیشدجیغ زدوگفت
_میکشم دوتاتونوها بامن درنیوافتید بیچاره ها یکی میخواد خودتونوبگه تواینه یه نگاه کنیدبدنیس سن خرشرکودارید قیافه هاتونم ک داغونه تنها حُسنتون وجود مادوتابانوی زیباست توزندگیتون وگرنه هیچ امتیازمثبتی توی شمادوتانکبت نیست
اکتای باخنده ب نگاراشاره کردو روبه ایمان گفت
_این الان زیباروباخودش بودخخ نه خوشم اومد
به دنباله ی حرفش اومد باتاسف زد روشونه ی نگاروباغم گفت_هعی افرین دخترامیدتوازدست نده همینجوری به خودت امیدبده شاید فرجی شدوخدازد توسریکی اومدگرفتت
ب دنبال حرفش با ایمان زدن زیرخنده
بااخم نگاشون کردم
_بس کنیدنگارمن خیلیم خوشگله پس خواهشا خفه بریدبتمرگید پذیرایی کنم وگرنه خبری از پذیرایی نیست
چپ چپ نگام کردنوبی حرف نشستن رومبل
میدونستم چقد شکمون😂
خلاصه شاموخوردیمو ایمان بساط عرق و چیپسوپفکوچید
خیلی وقت بود مشروب نمیخوردیم دورهم
مامان اینااصلاخوششون نمیومدازاین چیزا ماهم زیاد نمیخوردیم یوقتا دیگ چی میشد میخوردیم دورازچشمشون
ایمان اولین پیکو واسه من ریخت
_بخور شنگول شی
بالبخندگرفتم ازشودادم بالاکه صدای اکتای دراومد
_چخبرته اروم اروم بخور مست کنی میندازمت تووان اب یخ حالاگفته باشم
_مست نمیکنم نترس
خلاصه ایمان میریخت بیشترم واسه من میریخت ومن ک اوضاع روحیم داغون بود اصلاامون کسی نمیدادم تن تن پیک میدادم بالا
نگارواکتای سه چهارتاخوردنودیگ ادامه ندادن اکتای بااخم غلیظی نگام میکرد
ایمان ولی بااشتیاق خیره بودبهم منم ک بیخیال میخوردمومیخندیدم
سروبدنم داغ داغ شده بود داشتم میپختم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال#رمان_اروتیک
یکم قربون صدقه ی مامان رفتم تابالاخره ازدلش دراومد همین که قطع کردم
غم عالم نشست تودلم یه چرای گنده توسرم بودکه هیچ جوره جوابی براش نداشتم_هعیی
ازجام بلندشدمورفتم حموم یه دوش سرپایی گرفتموسریع اماده شدم الاناس نگاراینابرسن
اخرین نگاهوبه اینه انداختم ک زنگ خونه ب صدا دراومد
وبه دنبالش صدای خوشوبش کردن بچه ها
رفتم توهال نگاربادیدن خرذوق اومدجلوپریدبغلم
_اوفف چ هلویی شدی تو واسه کی انقدخوشگل کردی کلک من یاداداشم هوم
چشم غره ایی بهش رفتم لپشوگرفتم
_گزینه ی سه هیچکدام
وارفته نگام کرد ک زدم زیرخنده
_ایشششش خیلیم دلت بخواد اصلانه من میگیرمت ن داداشم بمون روسر ننه ات بتُرش بدبخت
ایمان اومدجلو سلام علیک کردیم چون بلندحرف زده بودیم اونام شنیده بودن
ایمان باخنده ب جفتمون اشاره کرد،بعد روبه اکتای گفت
_داش دوتا دَبه ی انقدی سراغ داری؟
اکتای شونه ای بالاانداخت
_والادبه سراغ ندارم انقدی باید یه چیزی فرا ترازدبه پیداکنیم سرکه رو چیکارکنیم میدونی چقد سرکه میخواد
نگارکه داشت منفجرمیشدجیغ زدوگفت
_میکشم دوتاتونوها بامن درنیوافتید بیچاره ها یکی میخواد خودتونوبگه تواینه یه نگاه کنیدبدنیس سن خرشرکودارید قیافه هاتونم ک داغونه تنها حُسنتون وجود مادوتابانوی زیباست توزندگیتون وگرنه هیچ امتیازمثبتی توی شمادوتانکبت نیست
اکتای باخنده ب نگاراشاره کردو روبه ایمان گفت
_این الان زیباروباخودش بودخخ نه خوشم اومد
به دنباله ی حرفش اومد باتاسف زد روشونه ی نگاروباغم گفت_هعی افرین دخترامیدتوازدست نده همینجوری به خودت امیدبده شاید فرجی شدوخدازد توسریکی اومدگرفتت
ب دنبال حرفش با ایمان زدن زیرخنده
بااخم نگاشون کردم
_بس کنیدنگارمن خیلیم خوشگله پس خواهشا خفه بریدبتمرگید پذیرایی کنم وگرنه خبری از پذیرایی نیست
چپ چپ نگام کردنوبی حرف نشستن رومبل
میدونستم چقد شکمون😂
خلاصه شاموخوردیمو ایمان بساط عرق و چیپسوپفکوچید
خیلی وقت بود مشروب نمیخوردیم دورهم
مامان اینااصلاخوششون نمیومدازاین چیزا ماهم زیاد نمیخوردیم یوقتا دیگ چی میشد میخوردیم دورازچشمشون
ایمان اولین پیکو واسه من ریخت
_بخور شنگول شی
بالبخندگرفتم ازشودادم بالاکه صدای اکتای دراومد
_چخبرته اروم اروم بخور مست کنی میندازمت تووان اب یخ حالاگفته باشم
_مست نمیکنم نترس
خلاصه ایمان میریخت بیشترم واسه من میریخت ومن ک اوضاع روحیم داغون بود اصلاامون کسی نمیدادم تن تن پیک میدادم بالا
نگارواکتای سه چهارتاخوردنودیگ ادامه ندادن اکتای بااخم غلیظی نگام میکرد
ایمان ولی بااشتیاق خیره بودبهم منم ک بیخیال میخوردمومیخندیدم
سروبدنم داغ داغ شده بود داشتم میپختم
۳.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.