پارت ۲۱ : بعد چند ثانیه گفت : نکن این کارو با خودت دستام
پارت ۲۱ : بعد چند ثانیه گفت : نکن این کارو با خودت دستام و ول کرد و رفت عقب فهمیدم که خیلی عصبیه برای همین نه تکون خوردم نه حرفی زدم . عقب تر رفت و لبه تخت نشست و گفت : بیا بشین اونجا وایستادن لرزش دستاتو کم نمی کنه خیلی آروم رفتم جلو بد بختانه پاهایم می لرزید به پاهام نگا کرد و سریع بلند شد و با دو تا دستاش بازو هامو گرفت و گفت : فراموش کن من با صدای لرزان گفتم : چ چیو جونگ کوک : داری به خودت آسیب میزنی نکن این کارو .دست چپش و برداشت ولی دست راستشو به سمت پایین کشید و دستش و تو دستم کرد و منو برد بیرون آسانسور خراب بود برای همین از پله رفتیم . خونشون طبقه سوم بود طبقه دوم که بودیم من وایستادم جونگ کوک نگام کرد و دستم و ول کرد و پاهام و گرفت و منو بغل کرد و برد تو ماشین گذاشت و سوار شد .داشتن دستام سرد می شدن خیلی سریع میرفت بطور عجیبی سردم شد داشتم یخ میزدم روی پل وایساد بهم نگا کرد سریع پیاده شد و منو از ماشین پیاده کرد و بغلم کرد دست چپش و دور گردنم انداخته بودو با اون یکی دستش کمر و فشار میداد نفس های گرمش به سرم میخورد ازم جدا شد و منو برد تو ماشین خودش هم نشست بهم نگا میکرد بعد چند دقیقه گفت : حالا بهتر شدی من : آره جونگ کوک : نزدیک بود خودتو بکشی نمی گی من نگران بشم خیلی آروم گفتم : ببخشید نمیخواستم اینطوری شه جونگ کوک : آه گفتم که تو دختری نباید این کارو با خودت بکنی می فهمی من : آره میفهمم . منو برد خونه خودم و خودش هم بود روی مبل دراز کشیده بودم دیدم جونگ کوک بهم خیره شده .
۳۶.۴k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.