پارت ۲۰ : من : نه واقعاً بگو کجا بودی من میخوام بدونم کجا
پارت ۲۰ : من : نه واقعاً بگو کجا بودی من میخوام بدونم کجا بودی جیهوپ : اصلاً تو چی کار داری من کجا بودم ها من با صدای بلند گفتم : ببین میگم کجا بودی جیهوپ از جاش بلند شد داد زد و گفت : تو مگه کی هستی که بگم کجا بودم .
( وی )
داشتم با گوشیم ور میرفتم که صدای داد نایکا رو شنیدم رفتم بیرون داشتن با هم دعوا میکردن جونگ کوکم اومد بیرون و به من نگا کرد و رفت طرفشون منم رفتم اونجا و جیهوپ و آوردم این ور من : جیهوپ آروم باش بسته اون دختره تحمل داد زدن های تو رو نداره جیهوپ : ولم کن بابا اصلاً به تو چه ربطی داره که اومدی میگی تحمل نداره . اعصابم خورد شد و بلند گفتم : بسته دیگه جیهوپ نا سلامتی تو باید مواظبش باشی نه اینکه دعوا کنین همین حالا دعوا رو تموم کنین. یک سکوت بدی خونه رو گرفت .
( خودم )
وقتی وی داد زد یک دفعه به خودم اومدم و دیدم با جیهوپ دعوا کردم وای خیلی پشیمون بودم جونگ کوک مچ دست راستمو گرفت و منو برد سمت اتاق رفتیم داخل درو بست و منو به در کوبوند و دست راستشو روی در گذاشت . اخم کرده بود و فقط تو چشام زل میزد بعد چند دقیقه سرشو پایین انداخت و یک اوفی کشید و سرشو بالا آورد . صورتش و نزدیک صورتم کرد و گفت : ببین نایکا نمیخوام دوباره این اتفاق بیفته دوست ندارم تو با هر کسی که من می شناسمش دعوا کنی می فهمی چی میگم. اصلاً نمی تونستم حرف بزنم دستام و دیدم که دارن میلرزن جونگ کوک دستم و نگا کرد و گفت : چیکار کردی با خودت . و با دو تا دستاش دستام و گرفت دستاش خیلی گرم بودن احساس کردم بمب آرامش بهم تزریق کردن با یک حالت ناراحتی بهم گفت : میفهمم الان چه حسی داری ولی .......
( وی )
داشتم با گوشیم ور میرفتم که صدای داد نایکا رو شنیدم رفتم بیرون داشتن با هم دعوا میکردن جونگ کوکم اومد بیرون و به من نگا کرد و رفت طرفشون منم رفتم اونجا و جیهوپ و آوردم این ور من : جیهوپ آروم باش بسته اون دختره تحمل داد زدن های تو رو نداره جیهوپ : ولم کن بابا اصلاً به تو چه ربطی داره که اومدی میگی تحمل نداره . اعصابم خورد شد و بلند گفتم : بسته دیگه جیهوپ نا سلامتی تو باید مواظبش باشی نه اینکه دعوا کنین همین حالا دعوا رو تموم کنین. یک سکوت بدی خونه رو گرفت .
( خودم )
وقتی وی داد زد یک دفعه به خودم اومدم و دیدم با جیهوپ دعوا کردم وای خیلی پشیمون بودم جونگ کوک مچ دست راستمو گرفت و منو برد سمت اتاق رفتیم داخل درو بست و منو به در کوبوند و دست راستشو روی در گذاشت . اخم کرده بود و فقط تو چشام زل میزد بعد چند دقیقه سرشو پایین انداخت و یک اوفی کشید و سرشو بالا آورد . صورتش و نزدیک صورتم کرد و گفت : ببین نایکا نمیخوام دوباره این اتفاق بیفته دوست ندارم تو با هر کسی که من می شناسمش دعوا کنی می فهمی چی میگم. اصلاً نمی تونستم حرف بزنم دستام و دیدم که دارن میلرزن جونگ کوک دستم و نگا کرد و گفت : چیکار کردی با خودت . و با دو تا دستاش دستام و گرفت دستاش خیلی گرم بودن احساس کردم بمب آرامش بهم تزریق کردن با یک حالت ناراحتی بهم گفت : میفهمم الان چه حسی داری ولی .......
۱۰۵.۷k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.