رمانکوچولو

رمان:#کوچولو
#پارت_۳
-هر**زه یه نگا به ساعت کردی کدوم گوری بودی؟
فقط نگاهش کردم
-چشماتو از کاسه در میارم شبیه ننت شدی اره حالیت میکنم!!
دو سه تا سیلی دیگه شد خوراک امشبم تو اتاق با درد ولای زمین شدم دستمو روی چشمام گذاشتم و با صدای بلند شروع به خنده کردم میون خنده بغض راه گلمو گرفت دیگه ندارم حسو جونی داخل بدنم، از درد نفهمیدم کی خوابیدم.
صبح ساعت شیش از خونه زدم بیرون که با اون چشمای کثیفش رو به رو نشم. تا ساعت هشت کارم شروع نمیشد شروع کردم به راه رفتم تو اون اسمون گرفته تو اون ،خیابون ترسناک خیابونی که داستان هزار نفر داخلش شکل گرفته روی سنگ خیابون نشستم امدم لبخند بزنم که زخم لبم نزاشت یاد زخم های مامانم افتادم موهایی که از شدت کشیده شدنشون کنده شده بودن دستای پینه بسته اشک از توی چشمام مثل رود جاری شد تا مغز استخون یادمه هرچی نبایدو پوفی کشیدم سرمم بلند کردم دیدم یه مرد قد بلند داره یه پسر جوون رو حل میده.
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

رمان:#کوچولو#پارت_۴نمیدونستم چرا و به چه دلیل خودمو سریع رسو...

رمان:#کوچواو#پارت_۵نذاشت بقیه حرفمو بزنم دستشو گذاشت روی لبش...

رمان:#کوچولو#پارت_۲از درد با زانو رو زمین فرود امدم. دستمو گ...

رمان:#کوچولو#پارت_۱نگاهی به گوشیم کردم ساعت دوازده شده بود پ...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

part:1 mirror of moira

بیب من برمیگردمپارت: 69گوشی رو کنار گذاشت و باهام چشم تو چشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط