رمان: کوچواو
رمان:#کوچواو
#پارت_۵
نذاشت بقیه حرفمو بزنم دستشو گذاشت روی لبش و زمزمه وار گفت سیسس بعد دستمو گرفت با یه حرکت به عقب بردم هین کوتاهی کشیدم و اونجا ولم کرد قلبم امد تو دهنم
+خوبه!
لبخندی نافذی زد که صورتشو ۱۰۰ برار زیبا کرد.
+پس همینجا وایسا
بعد به سمت همون پسر رفت پسرک از ترس چسبیده بود به دیوار یقشو گرفت مشت محکمی توی صورتش خابوند زانو هام سست شد با دیدن اون صحنه دستمو گذاشتم روی دهنم تا هق هقم بلند نشه پسره بیچاره از درد روی زمین افتاده بود و به خودش میپیچید با لگد به جونش افتاد نمیتوستم چشم ازش بردارم حالم داشت بد میشد چرا کسی اینجا نبود؟
ادامه دارد...
#پارت_۵
نذاشت بقیه حرفمو بزنم دستشو گذاشت روی لبش و زمزمه وار گفت سیسس بعد دستمو گرفت با یه حرکت به عقب بردم هین کوتاهی کشیدم و اونجا ولم کرد قلبم امد تو دهنم
+خوبه!
لبخندی نافذی زد که صورتشو ۱۰۰ برار زیبا کرد.
+پس همینجا وایسا
بعد به سمت همون پسر رفت پسرک از ترس چسبیده بود به دیوار یقشو گرفت مشت محکمی توی صورتش خابوند زانو هام سست شد با دیدن اون صحنه دستمو گذاشتم روی دهنم تا هق هقم بلند نشه پسره بیچاره از درد روی زمین افتاده بود و به خودش میپیچید با لگد به جونش افتاد نمیتوستم چشم ازش بردارم حالم داشت بد میشد چرا کسی اینجا نبود؟
ادامه دارد...
۱.۰k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.