رمان: کوچولو
رمان:#کوچولو
#پارت_۲
از درد با زانو رو زمین فرود امدم. دستمو گذاشتم روی سرم چشمام یه لحضه سیاهی رفت سیلی محکمی توی صورتم برخورد کرد که به خودم امدم از شدت سیلی صورتم برگشته بود از تموم وجودم الان دلم مرگ میخواست رو دو زانو سرمپ بلند کردم تا صورت کریهشو بیبنم این مرد کسی که از خودی میزنه تا ی خودی نشون بده کسی که مادرمو دق داد الان نوبت منه نیشخندی زدم اهمیتی به سوزش لبم ندادم یا حتی گیجی سرم دستمو به زمین گذاشتم تا از جا پاشم موهامو کشید با صدای رو مخ همیشگیش با داد بلندش که کابوس بچگیام بود...
ادامه دارد.
#پارت_۲
از درد با زانو رو زمین فرود امدم. دستمو گذاشتم روی سرم چشمام یه لحضه سیاهی رفت سیلی محکمی توی صورتم برخورد کرد که به خودم امدم از شدت سیلی صورتم برگشته بود از تموم وجودم الان دلم مرگ میخواست رو دو زانو سرمپ بلند کردم تا صورت کریهشو بیبنم این مرد کسی که از خودی میزنه تا ی خودی نشون بده کسی که مادرمو دق داد الان نوبت منه نیشخندی زدم اهمیتی به سوزش لبم ندادم یا حتی گیجی سرم دستمو به زمین گذاشتم تا از جا پاشم موهامو کشید با صدای رو مخ همیشگیش با داد بلندش که کابوس بچگیام بود...
ادامه دارد.
۳۳۷
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.