جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۳۰
کوک تو ذهنش : به گا رفتم ... برای سلامتی همیشگیم صلوات ( نویسنده : نفرستین کوک رو میکشم 🔪 😈 )
ویو کوک : بعد آشتی کردن اینا رفتم چند تا آبمیوه و ساندویچ خریدم دادم دستشون ا.ت فقط داشت با نگاهاش تحدیدم میکرد خدا به دادم برسه ... چه غلطی بود کردی آخه ؟ خدا بگم چیکارت کنه فیلیکس الان زنم نمیشهههههه وای ا.ه نشه چی ؟ اگه بره و ۲۰ خودشو تو ییلاق زندونی کنه چی ؟ اگه بعد ۲۰ برگشت و ۱۵ سال به دست اوردن دلش طول کشید چی ؟ وای اون موقع که دیگه با اون سنم باید قید بچه رو بزنم !
ویو ا.ت : دیدم کوک تو فکره ... یعنی به چی فک میکنه ؟ لابد فک میکنه که با این کارش زنش نمیشم ... هه نمیدونه نقشه بد تر از این براش دارم 😈
( نویسنده : کوک خدا کمکت کنه لج بانو ا.ت رو در آوردی
کوک : نویسنده نجاتم بده تو داستانو درست کن این کاری نکنه
نویسنده : ببخشیو فرزندم ولی تصمیم قبلا گرفته شده
کوک : ای ریدم بهت
نویسنده : یه کاری نکن ا.تو بکشم 🔪
کوک : باشه باشه غلط کردم
نویسنده : خب بریم ادامه 😊 .... )
فیلیکس : مرغای عاشق شما برین من هستم
ا.ت : نه فیلیکس کوک عشقم ؟
کوک : ج ... جانم
ا.ت : نظر تو چیه ؟
کوک : خودت میدونی
فیلیکس : ت.ت یکاری نکن نزارم زنش شیاااا گم شین برین خونتون
ا.ت و کوک : باشه
ویو ا.ت : آرههههه همینه کوک دارم برات دارمممممممم تو وایسا فقط ببین چیکارت کنم 😈🔪
ویو کوک : با ا.ت پاشدیم ... از بیمارستان خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم در رو برای ا.ت باز کردم که سوار شد درو بستم و خودم رفتم سوار شدم ... ماشین رو روشن کردمو حرکت کردیم ... خیلی استرس داشتم میدونستم ا.ت یه بلایی سرم میاره واس همین برای کم شدن استرسم سرعت رو زیاد کردم که حدود نیم ساعت رسیدیم ... بادیگاردا در عمارت رو باز کردن و رفتیم داخل از ماشید پیاده شدیم و من به یکی از بادیگاردا گفتم ماشینو ببره گاراژ پارک کنه خودمم دست ا.ت رو گرفتم و وارد عمارت شدیم و به سمت اتاق مشترکمون حرکت کردیم من رفتم حموم و ا.ت هم لباساش رو عوض کرد و گرف خوابید ( نکته : منحرف نشین ا.ت لباساش رو جلو کوک عوض نکرده ) .... بعو چند دیقه از حموم بیرون اومدم لباسام رو تنم کردم و بالا تنم رو لخت گذاشتم و رفتم کنار ا.ت رو تخت دراز کشیدم داشتم به اون صورت بی نقصش نگا میکردم که چشام گرم شد و سیاهی .....
میدونم این پارت کمی کوتاه شد ولی لطفا لایک و کامنت بزارین که موقع امتحانا هم پارت میدم بیرون ❤️🔥😘
# پارت ۳۰
کوک تو ذهنش : به گا رفتم ... برای سلامتی همیشگیم صلوات ( نویسنده : نفرستین کوک رو میکشم 🔪 😈 )
ویو کوک : بعد آشتی کردن اینا رفتم چند تا آبمیوه و ساندویچ خریدم دادم دستشون ا.ت فقط داشت با نگاهاش تحدیدم میکرد خدا به دادم برسه ... چه غلطی بود کردی آخه ؟ خدا بگم چیکارت کنه فیلیکس الان زنم نمیشهههههه وای ا.ه نشه چی ؟ اگه بره و ۲۰ خودشو تو ییلاق زندونی کنه چی ؟ اگه بعد ۲۰ برگشت و ۱۵ سال به دست اوردن دلش طول کشید چی ؟ وای اون موقع که دیگه با اون سنم باید قید بچه رو بزنم !
ویو ا.ت : دیدم کوک تو فکره ... یعنی به چی فک میکنه ؟ لابد فک میکنه که با این کارش زنش نمیشم ... هه نمیدونه نقشه بد تر از این براش دارم 😈
( نویسنده : کوک خدا کمکت کنه لج بانو ا.ت رو در آوردی
کوک : نویسنده نجاتم بده تو داستانو درست کن این کاری نکنه
نویسنده : ببخشیو فرزندم ولی تصمیم قبلا گرفته شده
کوک : ای ریدم بهت
نویسنده : یه کاری نکن ا.تو بکشم 🔪
کوک : باشه باشه غلط کردم
نویسنده : خب بریم ادامه 😊 .... )
فیلیکس : مرغای عاشق شما برین من هستم
ا.ت : نه فیلیکس کوک عشقم ؟
کوک : ج ... جانم
ا.ت : نظر تو چیه ؟
کوک : خودت میدونی
فیلیکس : ت.ت یکاری نکن نزارم زنش شیاااا گم شین برین خونتون
ا.ت و کوک : باشه
ویو ا.ت : آرههههه همینه کوک دارم برات دارمممممممم تو وایسا فقط ببین چیکارت کنم 😈🔪
ویو کوک : با ا.ت پاشدیم ... از بیمارستان خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم در رو برای ا.ت باز کردم که سوار شد درو بستم و خودم رفتم سوار شدم ... ماشین رو روشن کردمو حرکت کردیم ... خیلی استرس داشتم میدونستم ا.ت یه بلایی سرم میاره واس همین برای کم شدن استرسم سرعت رو زیاد کردم که حدود نیم ساعت رسیدیم ... بادیگاردا در عمارت رو باز کردن و رفتیم داخل از ماشید پیاده شدیم و من به یکی از بادیگاردا گفتم ماشینو ببره گاراژ پارک کنه خودمم دست ا.ت رو گرفتم و وارد عمارت شدیم و به سمت اتاق مشترکمون حرکت کردیم من رفتم حموم و ا.ت هم لباساش رو عوض کرد و گرف خوابید ( نکته : منحرف نشین ا.ت لباساش رو جلو کوک عوض نکرده ) .... بعو چند دیقه از حموم بیرون اومدم لباسام رو تنم کردم و بالا تنم رو لخت گذاشتم و رفتم کنار ا.ت رو تخت دراز کشیدم داشتم به اون صورت بی نقصش نگا میکردم که چشام گرم شد و سیاهی .....
میدونم این پارت کمی کوتاه شد ولی لطفا لایک و کامنت بزارین که موقع امتحانا هم پارت میدم بیرون ❤️🔥😘
- ۷.۶k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط