soled
پارت ۱۶
نقش دوست دخترش رو بازی کنه...
ویو راوی :
درحال شعر خواندن و تمیز کردن سرامیک های سالن غذا خوری بودی که با شنیدن صدای آجوما به خودت اومدی
÷ا.ت...
-بله خانم
÷بعد از کارت ، ارباب تو دفنرش منتظرته....(با ی حالت بد و ی جوری که انگار ازت بدش میاد)
ویو ا.ت
نمیدونم چرا ولی ، از وقتی که دزدیده شدم همه ی دخترای عمارت حتی ، حتی آجوما هم باهامبد شده بود
همش بهم طعنه میزدن ، پشت سرم میخندیدن ، بهم کارایی رو میدادن که برای خدمتکار های مرد بود تا زودتر خسته بشم
لباسام رو پاره میکردن و کار های خیلی وحشتناک تر 💔
ولی من میترسیدم برم به ارباب بگم ، آخه مگه از جونم سیر شدم که برم بهش بگم😥؟!
در زدم و وارد شد (در اتاق جیمین)
_بیا تو
-ارباب...با من کاری داشتید (با ی حالت مظلوم 🥺)
_بیا بشین
-در رو بستی و رفتی رو صندلی جلوی میز جیمین نشستی
_خب ... حتما درباره ی مهمونی فردا شب شنیدی...
-ببخشید ارباب...ولی من چیزی نشنیدم!
_چی ..؟! عجیبه همه ی دخترا میدونن ولی تو نمیدونی؟!
-بله ارباب متاسفم
_مشکلی نیست
خب ببین فردا شب من ی مهمونی قرارع بگیرم که با شُرک های مالیم قرارداد ببندم
ولی برای این مهمونی هرکس باید با ی همراه بیاد
،خب منم با دختری نیستم ، پس میشه خواهش کنم تو برای فردا شب با من بیای ؟!
خوشحال بودی !!! تو واقعا دوسش داشتی و این اتفاق مثل ی فرصت بود که داشت با پا و لگد در خونت رو میزد و تو نمیتونستی در رو باز نکنی
پس قبول کردی
-بله ارباب ... باعث افتخارمه....
نقش دوست دخترش رو بازی کنه...
ویو راوی :
درحال شعر خواندن و تمیز کردن سرامیک های سالن غذا خوری بودی که با شنیدن صدای آجوما به خودت اومدی
÷ا.ت...
-بله خانم
÷بعد از کارت ، ارباب تو دفنرش منتظرته....(با ی حالت بد و ی جوری که انگار ازت بدش میاد)
ویو ا.ت
نمیدونم چرا ولی ، از وقتی که دزدیده شدم همه ی دخترای عمارت حتی ، حتی آجوما هم باهامبد شده بود
همش بهم طعنه میزدن ، پشت سرم میخندیدن ، بهم کارایی رو میدادن که برای خدمتکار های مرد بود تا زودتر خسته بشم
لباسام رو پاره میکردن و کار های خیلی وحشتناک تر 💔
ولی من میترسیدم برم به ارباب بگم ، آخه مگه از جونم سیر شدم که برم بهش بگم😥؟!
در زدم و وارد شد (در اتاق جیمین)
_بیا تو
-ارباب...با من کاری داشتید (با ی حالت مظلوم 🥺)
_بیا بشین
-در رو بستی و رفتی رو صندلی جلوی میز جیمین نشستی
_خب ... حتما درباره ی مهمونی فردا شب شنیدی...
-ببخشید ارباب...ولی من چیزی نشنیدم!
_چی ..؟! عجیبه همه ی دخترا میدونن ولی تو نمیدونی؟!
-بله ارباب متاسفم
_مشکلی نیست
خب ببین فردا شب من ی مهمونی قرارع بگیرم که با شُرک های مالیم قرارداد ببندم
ولی برای این مهمونی هرکس باید با ی همراه بیاد
،خب منم با دختری نیستم ، پس میشه خواهش کنم تو برای فردا شب با من بیای ؟!
خوشحال بودی !!! تو واقعا دوسش داشتی و این اتفاق مثل ی فرصت بود که داشت با پا و لگد در خونت رو میزد و تو نمیتونستی در رو باز نکنی
پس قبول کردی
-بله ارباب ... باعث افتخارمه....
۱.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.