🍷ارباب و برده 🍷پارت 14
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_14
ا/ت:خواهش میکنم......
فقط من لباس ندارم....نمیشه برم از خونه بیارم؟
کوک:خب فردا همه ی خدمتکارا واسه پنجشنبه شب میرن خرید.....اگه میخوای توهم برو؟!
ا/ت:...ام...باشه...خب اگه تو میگی....
کوک:راستی منم پس فردا میرم خرید واسه خودم......نظرت چیه با من بیای ....البته اگه معذب نیستی....!
ا/ت:واقعا؟؟؟باشه میام....(ذوق)
کوک:خوبهه...مم در مورد مهمونی یه چیزایی هست که باید بگم بهت....
ا/ت:باشه....ساعت چنده؟من خوابم میاد....
کوک:ساااعت...۹ و نیم.....شام خوردی؟(یه نگاهی به ساعت مچیش میندازه )
ا/ت:نه ولی گشنم نیست....فقط یه سوال اتاق من تخت نداره من کجا بخوابم؟
کوک:خب اتاق من چطوره؟(نیشخند)
ا/ت:خودت چی پس؟
کوک:منم پیشت میخوابم....خب....
ا/ت: راه دیگه ای نداره؟
کوک:فک کنم نه.....□میشه پیشم بخوابی لطفا؟خیلی دوست دارم یکیو بغل کنم موقع خواب....
ا/ت:میشه بگم نه...؟
کوک:باشه هرجور که راحتی....(ناراحت)
ا/ت:...مممم...خب کجا بخوابم....؟
کوک:اتاق من بخواب من امشب تا دیر وقت بیدارم....
ا/ت:خب اذیت نمیشی؟!
کوک:نه چیزی نیست(سرد)
*الان که دارن حرف میزنن کوک داره ورقه هارو برسی میکنه و کار های دفتریشو انجاممیده*
ا/ت:پس من برم بخوابم....فقط میشه اجوما رو صدا بزنی....خودم نمیتونم تا اتاق تو راه برم.....
کوک:خودم میبرمت....(عینکشودر میاره و میزاره رو میز و از جاش بلند میشه)
ا/ت:ممنون.....اااا....لازم نیست زحمت بکشی.....(خجالت)
کوک: یکم کمتر خجالتی باش......از این به بعد این وظعته......پس بهتره عادت کنی......
ویوا/ت:کمکم کرد بلند شم و تا داخل اتاق خودش منو برد .....اونقدرام خشن نیست که فکر میکردم.....تو این فکرها بودم که بارون شروع به باریدن کرد.......من بارونو دوست دارم......خیلی خوب بود.....حس خوبی داشتم به بارون اون شب.....(شاید بگید تو تابستون چطوری بارون... عزیزان کره اینطوریه که بارون اومدن فصل نمیشناسه و شاید بگید تو خونه که سقفداره ا/ت چطور متوجه بارون شد...؟پنجره های عمارت باز بود و نم نم بارون بهش میخورد و اینطوری فهمید که بارون میاد)رسیدیم به اتاق کوک که درو باز کرد و کمکم کرد بشینم رو تخت.......خواستم بهش بگم......ولی......
{پایان}
شرایط پارت بعد.....۵ نفر فالو کنن و ۱۲ لایک و ۱۲ کامنت مختلف....🤗👌
من کلا مشکل دارم.....دوس دارم خماری بکشید😂
پارت_14
ا/ت:خواهش میکنم......
فقط من لباس ندارم....نمیشه برم از خونه بیارم؟
کوک:خب فردا همه ی خدمتکارا واسه پنجشنبه شب میرن خرید.....اگه میخوای توهم برو؟!
ا/ت:...ام...باشه...خب اگه تو میگی....
کوک:راستی منم پس فردا میرم خرید واسه خودم......نظرت چیه با من بیای ....البته اگه معذب نیستی....!
ا/ت:واقعا؟؟؟باشه میام....(ذوق)
کوک:خوبهه...مم در مورد مهمونی یه چیزایی هست که باید بگم بهت....
ا/ت:باشه....ساعت چنده؟من خوابم میاد....
کوک:ساااعت...۹ و نیم.....شام خوردی؟(یه نگاهی به ساعت مچیش میندازه )
ا/ت:نه ولی گشنم نیست....فقط یه سوال اتاق من تخت نداره من کجا بخوابم؟
کوک:خب اتاق من چطوره؟(نیشخند)
ا/ت:خودت چی پس؟
کوک:منم پیشت میخوابم....خب....
ا/ت: راه دیگه ای نداره؟
کوک:فک کنم نه.....□میشه پیشم بخوابی لطفا؟خیلی دوست دارم یکیو بغل کنم موقع خواب....
ا/ت:میشه بگم نه...؟
کوک:باشه هرجور که راحتی....(ناراحت)
ا/ت:...مممم...خب کجا بخوابم....؟
کوک:اتاق من بخواب من امشب تا دیر وقت بیدارم....
ا/ت:خب اذیت نمیشی؟!
کوک:نه چیزی نیست(سرد)
*الان که دارن حرف میزنن کوک داره ورقه هارو برسی میکنه و کار های دفتریشو انجاممیده*
ا/ت:پس من برم بخوابم....فقط میشه اجوما رو صدا بزنی....خودم نمیتونم تا اتاق تو راه برم.....
کوک:خودم میبرمت....(عینکشودر میاره و میزاره رو میز و از جاش بلند میشه)
ا/ت:ممنون.....اااا....لازم نیست زحمت بکشی.....(خجالت)
کوک: یکم کمتر خجالتی باش......از این به بعد این وظعته......پس بهتره عادت کنی......
ویوا/ت:کمکم کرد بلند شم و تا داخل اتاق خودش منو برد .....اونقدرام خشن نیست که فکر میکردم.....تو این فکرها بودم که بارون شروع به باریدن کرد.......من بارونو دوست دارم......خیلی خوب بود.....حس خوبی داشتم به بارون اون شب.....(شاید بگید تو تابستون چطوری بارون... عزیزان کره اینطوریه که بارون اومدن فصل نمیشناسه و شاید بگید تو خونه که سقفداره ا/ت چطور متوجه بارون شد...؟پنجره های عمارت باز بود و نم نم بارون بهش میخورد و اینطوری فهمید که بارون میاد)رسیدیم به اتاق کوک که درو باز کرد و کمکم کرد بشینم رو تخت.......خواستم بهش بگم......ولی......
{پایان}
شرایط پارت بعد.....۵ نفر فالو کنن و ۱۲ لایک و ۱۲ کامنت مختلف....🤗👌
من کلا مشکل دارم.....دوس دارم خماری بکشید😂
۸.۱k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.