فیک دست نیافتنی پارت ۳
فیک دست نیافتنی پارت ۳
از زبان ات
روی صندلیه آرایشگاه نشسته بودم و گوشیم دستم بود داشتم باهاش یه رمان عاشقانه می خوندم موضوع رمانش از این قرار بود که یه دختر پولداره نابینا به کلاس پیانو میره و اونجا با یه پسر آشنا میشه عاشق هم میشن امروز رمانش رو تموم کردم دلم برای پسره خیلی سوخت آخر رمان خودش با ماشینش خیلی اتفاقی تو خیابون که با سرعت بالایی رانندگی میکرده میزنه و عشقشو یعنی دختره رو میکشه بعد از اینکه خودش با دستای خودش عشقشو یعنی همه کسشو با شتاب با ماشین به جسمش محکم برخورد میکنه و دختره میمیره نتونست بدون اون زندگی کنه و در آخر خودشو از بالای ساختمون ۳۰ طبقه ای پرت میکنه پایین و خودکشی میکنه ولی در آخر غمگین ترین و احساسی ترین قسمت داستانش این بود که جسد پسره روی دقیقاً کنار سنگ قبر دختره خاک میکنن و روحاشون تو زندگی بعدی با هم زندگی شونو ادامه میدن
آخر رمان گریم گرفت یدفه احساس کردم یه نفر از پشت آروم بغلم کرد چلسی بود سرشو گذاشت کنار سرم
چلسی: چیشده خوشگل ترین زن داداش دنیا؟ چرا داری گریه میکنی عجقم؟ مگه من قبلاً بهت نگفتم که نباید اشکاتو هدر بدی هومم؟
مثل همیشه حرفاش شیرین بود اونقدری که دلم برای هر کدوم از کلمات قشنگش ضعف رفت همونطور که داشتم گریه می کردم با لبخند برگشتم سمتش دستاشو هر دو طرف صورتم قاب کرد و با بند انگشتش اشکامو که از روی گونه هام سرازیر شده بود پاک کرد و لبخند شیرینی بهم زد
منو تو بغلش گرفت و با دستش سرمو آروم نوازش می کرد
چلسی: باز داشتی بخاطر تهیونگ گریه می کردی؟ (چلسی از علاقه ی غیر قابل توصیف ات خبر داره)
آروم ازش جدا شدم و دستاشو تو دستم گرفتم و با یه لبخند ریز به چشمای قشنگش نگاه کردم
ات: نه بخاطر تهیونگ نیست راستش همون رمان عاشقانه ای که رو که قبلاً در موردش بهت گفته بودمو تموم کردم پایانش خیلی غم انگیز بود نتونستم جلوی احساساتم رو بگیرم
چلسی یه نفس راحتی کشید: اوففف دختر نگرانم کردی با خودم گفتم نکنه دوباره یاد تهیونگ افتادی که گریه کردی اما اون نمی دونست که من هر لحظه ی روزم به یاد تهیونگم
از زبان ات
روی صندلیه آرایشگاه نشسته بودم و گوشیم دستم بود داشتم باهاش یه رمان عاشقانه می خوندم موضوع رمانش از این قرار بود که یه دختر پولداره نابینا به کلاس پیانو میره و اونجا با یه پسر آشنا میشه عاشق هم میشن امروز رمانش رو تموم کردم دلم برای پسره خیلی سوخت آخر رمان خودش با ماشینش خیلی اتفاقی تو خیابون که با سرعت بالایی رانندگی میکرده میزنه و عشقشو یعنی دختره رو میکشه بعد از اینکه خودش با دستای خودش عشقشو یعنی همه کسشو با شتاب با ماشین به جسمش محکم برخورد میکنه و دختره میمیره نتونست بدون اون زندگی کنه و در آخر خودشو از بالای ساختمون ۳۰ طبقه ای پرت میکنه پایین و خودکشی میکنه ولی در آخر غمگین ترین و احساسی ترین قسمت داستانش این بود که جسد پسره روی دقیقاً کنار سنگ قبر دختره خاک میکنن و روحاشون تو زندگی بعدی با هم زندگی شونو ادامه میدن
آخر رمان گریم گرفت یدفه احساس کردم یه نفر از پشت آروم بغلم کرد چلسی بود سرشو گذاشت کنار سرم
چلسی: چیشده خوشگل ترین زن داداش دنیا؟ چرا داری گریه میکنی عجقم؟ مگه من قبلاً بهت نگفتم که نباید اشکاتو هدر بدی هومم؟
مثل همیشه حرفاش شیرین بود اونقدری که دلم برای هر کدوم از کلمات قشنگش ضعف رفت همونطور که داشتم گریه می کردم با لبخند برگشتم سمتش دستاشو هر دو طرف صورتم قاب کرد و با بند انگشتش اشکامو که از روی گونه هام سرازیر شده بود پاک کرد و لبخند شیرینی بهم زد
منو تو بغلش گرفت و با دستش سرمو آروم نوازش می کرد
چلسی: باز داشتی بخاطر تهیونگ گریه می کردی؟ (چلسی از علاقه ی غیر قابل توصیف ات خبر داره)
آروم ازش جدا شدم و دستاشو تو دستم گرفتم و با یه لبخند ریز به چشمای قشنگش نگاه کردم
ات: نه بخاطر تهیونگ نیست راستش همون رمان عاشقانه ای که رو که قبلاً در موردش بهت گفته بودمو تموم کردم پایانش خیلی غم انگیز بود نتونستم جلوی احساساتم رو بگیرم
چلسی یه نفس راحتی کشید: اوففف دختر نگرانم کردی با خودم گفتم نکنه دوباره یاد تهیونگ افتادی که گریه کردی اما اون نمی دونست که من هر لحظه ی روزم به یاد تهیونگم
۱۹.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.