پارت

پارت ۲۹
ات: دیگ خسته شدم نمیتونم راه بیام نمیکشم
کوک: دوساعت دیگه می رسیم
ات: چیییی
ویو راوی:ات انقد غر زد کوک ات رو تو کولش انداخت و شروع به حرکت کرد.
ات: کوک اینطوری خسته نمی شی؟
کوک: نه من خوبم
ات: ام کوک یکم کنجکاویم گرفته وقتی تو جنگل بودم نگرانم شدی!
کوک: معلومه که نگران شدم، جز من ادمای زیادی نگرانت بودن.
ات: کیااا؟؟؟
کوک: کاناده، لالیا، نامجون، جیمین، تهیونگ ات همه نگرانت بودن حتی میا
ات: ذوققق واقعااا
اما من دلم نمی خواد میا نگرانم باشه
(تو دلش: دختره سلیته جنده)
نویسنده: تانی
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳۰کوک: ام میدونم ازش خیلی بدت میاد و کاری کرد که توجنگ...

پارت ۳۱ات: اخ جون بلاخره داریم می رسیم یسسسکوک: دلت می خواد ...

تانی به نظرت من کدومشونم؟

پارت ۲۸کوک: داره تاریک میشه تو تاریکی نمی تونیم حرکت کنیم به...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

پارت ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط