دلهره
# دلهره
part 7
ویو نوئل
به اونجا که رسیدم بدون هیچ معطلی رفتم تو
هیچ تغییری با شیش سال پیش نداشت هنوز همونجور بود
خواستم باز برم سمت اون اتاق اما پاهام منو متوقف کرد
نمیتونستم قدمی بردارم انگار یه چیز صد راهم میشد
دوباره سرمو چرخوندم و به اطراف نگاه کردم یه راه پله داشت مسیر راه پله رو گرفتم و به سمت طبقه ی بالا رفتم
طبقه ی بالاش هیچ شباهتی به یه خونه ی متروکه نداشت خیلی تمیز بود
همینجور داشتم طبقه ی بالا رو میگشتم و نگاه میکردم که یه صداهایی رو از طبقه ی پایین شنیدم
دوباره ترس بهم حجوم اورد نکنه باز...
یه نفس عمیق کشیدم و اروم اروم از پله ها پایین رفتم صدا از اون اتاق میومد
ترسم هر لحظه داشت بیشتر میشد اما نه باید با ترسم رو به رو شم
اما اگه به قیمت جونم تموم شه چی
به سمت دستگیره ی در رفتم صدا بلند تر شد دستم از شدت ترسم میلرزید
اما هر جور شده بود دستگیره ی در رو کشیدم
وارد اتاق که شدم در محکم بسه شد
چه غلطی کردم الا چیکار کنم
با ترس یه نگاه به اطرافم کردم نه امکان نداره خوابم داشت به واقعیت تبدیل میشد باز اون چیز سیاه رنگ بود
باز به سمت در برگشتم هر کاری گردم فایده نداشت در باز نمیشد
نوئل : چی از جونم میخوای برو اونور
_ خودت این بازی رو شروع کردی منم قراره این بازی رو تموم کنم
نوئل : برو اونور ازم دور شو
_ نوقع نداری که بزارم شکارم از دستم در بره
با سرعت اومد سمتم کل وجودم از ترس پر شده بود محکم گردنمو گرفته بود و سعی در خفه کردنم داشت
تنها کاری که میتونستم برای نجات ازش انجام بدم جیغ و فریاد بود
اما هر چی بیشتر میترسیدم انگاری قدرت اون بیشتر میشد جسمش پرنگ تر
نمیدونم چی شد که در با شتاب باز شد
همون موقع بود که اون هم ناپدید شد
part 7
ویو نوئل
به اونجا که رسیدم بدون هیچ معطلی رفتم تو
هیچ تغییری با شیش سال پیش نداشت هنوز همونجور بود
خواستم باز برم سمت اون اتاق اما پاهام منو متوقف کرد
نمیتونستم قدمی بردارم انگار یه چیز صد راهم میشد
دوباره سرمو چرخوندم و به اطراف نگاه کردم یه راه پله داشت مسیر راه پله رو گرفتم و به سمت طبقه ی بالا رفتم
طبقه ی بالاش هیچ شباهتی به یه خونه ی متروکه نداشت خیلی تمیز بود
همینجور داشتم طبقه ی بالا رو میگشتم و نگاه میکردم که یه صداهایی رو از طبقه ی پایین شنیدم
دوباره ترس بهم حجوم اورد نکنه باز...
یه نفس عمیق کشیدم و اروم اروم از پله ها پایین رفتم صدا از اون اتاق میومد
ترسم هر لحظه داشت بیشتر میشد اما نه باید با ترسم رو به رو شم
اما اگه به قیمت جونم تموم شه چی
به سمت دستگیره ی در رفتم صدا بلند تر شد دستم از شدت ترسم میلرزید
اما هر جور شده بود دستگیره ی در رو کشیدم
وارد اتاق که شدم در محکم بسه شد
چه غلطی کردم الا چیکار کنم
با ترس یه نگاه به اطرافم کردم نه امکان نداره خوابم داشت به واقعیت تبدیل میشد باز اون چیز سیاه رنگ بود
باز به سمت در برگشتم هر کاری گردم فایده نداشت در باز نمیشد
نوئل : چی از جونم میخوای برو اونور
_ خودت این بازی رو شروع کردی منم قراره این بازی رو تموم کنم
نوئل : برو اونور ازم دور شو
_ نوقع نداری که بزارم شکارم از دستم در بره
با سرعت اومد سمتم کل وجودم از ترس پر شده بود محکم گردنمو گرفته بود و سعی در خفه کردنم داشت
تنها کاری که میتونستم برای نجات ازش انجام بدم جیغ و فریاد بود
اما هر چی بیشتر میترسیدم انگاری قدرت اون بیشتر میشد جسمش پرنگ تر
نمیدونم چی شد که در با شتاب باز شد
همون موقع بود که اون هم ناپدید شد
۶.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.