دلهره
# دلهره
part 9
تهیونگ : اول بهم بگو تو اونجا چیکار میکردی و چرا داشتی جی...
نوئل : به تو هیچ ربطی نداره اون گردنبندو بهم بده
به زور از دست تهیونگ میگیرتش
نوئل : تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن
البته از من نصیحت با کنجکاوی های الکی سعی نکن زندگیتو مثل من نابود کنی و تا یادت نرفته هیچ وقت وارد اون خودنه نشو چون بعد راه برگشتی وجود نداره
تهیونگ : ...
پرستار وارد اتاق میشه
_ انگاری سرمتون تموم شد اگه حالتون بهتره میتونید وسایلاتونو جمع کنید چون مورد خاصی ندارید و انگاری بر اثر خفه گی و ترس از هوش رفتید
نوئل بدون هیچ حرفی وسایلشو جمع میکنه و یه تاکسی میگیره و دوباره میره سمت اون عمارت چون ماشینش هنوز اونجا بود .
ویو تهیونگ
دختره از چی حرف میزد یعنی نباید دیگه راجب این موضوع کنجکاو باشم اما مگه میشد.
اصلا پرستار منظودش چی بود که بر اثر خفگی و ترس زیاد از هوش رفته کسی که اونجا نبود اصلا چرا داشت اونجوری جیغ میزد
از هیچ کدوم از حرفای دختره هم سر در نیاوردم
از بیمارستان اومدم بیرون و با یه تاکسی به سمت خونه رفتم
فعلا بهتره زیاد به اینا فکر نکنم و به فکر دانشگام باشم
وقتی رسیدم خونه نزدیکای شب بود پس یه شام سبک خوردم و خوابیدم
ویو نوئل
وقتی رسیدم خونه ساعت ۱۰ شب بود حتما الا مامانم خیای از دستم اعصبی چون قرار بود ساعت ۷ خونه باشم
مامان نوئل : تا الا کج...
نوئل : ام میدونم میخوای چی بگی خوب به قول خودت ولگردی میکردم قانع شدی دیگه خدافظ
مامان نوئل : صبر کن ببینم ..
نوئل : مامان بزار برم بخوابم فردا براتون توضیح میدم الا خیلی خستمه
مامان نوئل : چرا رو گردنت کبود شده میخواستی چه کار احمقانه ای کنی باز
part 9
تهیونگ : اول بهم بگو تو اونجا چیکار میکردی و چرا داشتی جی...
نوئل : به تو هیچ ربطی نداره اون گردنبندو بهم بده
به زور از دست تهیونگ میگیرتش
نوئل : تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن
البته از من نصیحت با کنجکاوی های الکی سعی نکن زندگیتو مثل من نابود کنی و تا یادت نرفته هیچ وقت وارد اون خودنه نشو چون بعد راه برگشتی وجود نداره
تهیونگ : ...
پرستار وارد اتاق میشه
_ انگاری سرمتون تموم شد اگه حالتون بهتره میتونید وسایلاتونو جمع کنید چون مورد خاصی ندارید و انگاری بر اثر خفه گی و ترس از هوش رفتید
نوئل بدون هیچ حرفی وسایلشو جمع میکنه و یه تاکسی میگیره و دوباره میره سمت اون عمارت چون ماشینش هنوز اونجا بود .
ویو تهیونگ
دختره از چی حرف میزد یعنی نباید دیگه راجب این موضوع کنجکاو باشم اما مگه میشد.
اصلا پرستار منظودش چی بود که بر اثر خفگی و ترس زیاد از هوش رفته کسی که اونجا نبود اصلا چرا داشت اونجوری جیغ میزد
از هیچ کدوم از حرفای دختره هم سر در نیاوردم
از بیمارستان اومدم بیرون و با یه تاکسی به سمت خونه رفتم
فعلا بهتره زیاد به اینا فکر نکنم و به فکر دانشگام باشم
وقتی رسیدم خونه نزدیکای شب بود پس یه شام سبک خوردم و خوابیدم
ویو نوئل
وقتی رسیدم خونه ساعت ۱۰ شب بود حتما الا مامانم خیای از دستم اعصبی چون قرار بود ساعت ۷ خونه باشم
مامان نوئل : تا الا کج...
نوئل : ام میدونم میخوای چی بگی خوب به قول خودت ولگردی میکردم قانع شدی دیگه خدافظ
مامان نوئل : صبر کن ببینم ..
نوئل : مامان بزار برم بخوابم فردا براتون توضیح میدم الا خیلی خستمه
مامان نوئل : چرا رو گردنت کبود شده میخواستی چه کار احمقانه ای کنی باز
۶.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.